ریشه‌های درختی تنومند و سایه گستر (۵). ✍ فرزام پروا …

ریشه های درختی تنومند و سایه گستر (5)
✍ فرزام پروا



-لکان در سال 1932 ، وقتی پایان نامه [روانپزشکی ] اش را کامل کرد وارد آنالیز شد، و ما می توانیم رویکرد دقیق، سیستماتیک و شدیدا شخصی اش را نسبت به تئوری روانکاوی از همان موقع پی بگیریم.
در سمینار اول، هدف اصلی لکان روشن است، و این شاید همان هدفی باشد که لکان در آموزه اش در سی سال بعدی پی می گیرد: تغییر دادن طریقی که [ به وسیله آن] روانکاوی منتقل می شود. او بارها و بارها تکرار کرد که مخاطب او آنالیست های دیگر هستند، که گاهی قدری اغراق آمیز به نظر می رسد چون تعداد فراوانی از افراد دیگر هم در کلاسهای او شرکت می کردند، و با این تکرار بر این حقیقت پافشاری کرد که هسته بزرگ دیگری که مخاطب قرار داده بود شامل آنالیست های دیگر بود، و اینکه هدفش تغییر طریقی بود که پراتیک روانکاوی [بر آن اساس] انجام می شد... در هر صورت لکان علاقمند نبود روانکاوی را بخاطر خود نفس تغییر، تغییر دهد، بلکه [بخاطر این می خواست تغییر دهد که ] بفهمد روانکاوی چطور کار می کند. لکان بارها و بارها به این پرسش بازگشت: «روانکاوی چطور کار می کند؟»
ممکن است برای شما قدری شگفت آور باشد که هدف لکان در آن موقع سادگی بود. در هر صفحه از سمینار [یک] شما مفهوم سازی خیلی ساده ای می بینید از اینکه آنالیز چطور کار می کند، و می توانید مسیر گسترش دیدگاه هایش را پیدا کنید. ایدآل سادگی او شبیه فروید بود. فروید در تمدن و ناخشنودانش می گوید هدف علم ساده سازی است، یعنی پیدا کردن مفاهیمی که ممکن است انتزاعی به نظر برسند، اما می توانند به شما کمک کنند درکی از آنچه در آنی که لکان یک جا از آن به عنوان «تجربه روانکاوی» یاد کرده می گذرد، پیدا کنید. این اصطلاح احتمالا امروزه بیشتر از گذشته بکار می رود، اما به نظر می رسد که لکان اولین کسی بود که از آن در سال 1938 استفاده کرد.
-لکان به سادگی بیان کرد که آنچه برای پراتیک فرویدی، در مقایسه با پراتیک روانپزشکی، اختصاصی به نظر می رسد این است که در روانکاوی شما براساس آنچه بیمار می گوید کار می کنید. به عبارت دیگر، شما سعی نمی کنید آنچه او می گوید را با یک توصیف ابژکتیو (عینی) از سمپتومش، آنطور که در روانپزشکی انجام می دهید، جایگزین کنید. هر چقدر هم که این نکته ساده به نظر برسد، آن به وجود آورنده یک رویکرد به کلی جدید است. این محور ارشمیدسی آموزه لکان است(1). این موضوع به نحو آشکار در نوشته های فروید پیدا نمی شود، اما از توصیف فروید از تجربه روانکاوی ریشه می گیرد. این بطور ضمنی می گوید در اصل روانکاوی، شما هیچ چیزی که گفته می شود را به چیزی که هست ارجاع نمی دهید. شما دنبال ثابت کردن آنچه بیمار می گوید نمی روید. فروید ابتدا با انجام این کار شروع کرد و هنوز هم حتی در مورد تاریخچه گرگ مرد آن را انجام می داد؛ اما بعد آن او از آن دست کشید. اینکه از بیمار یا خانواده اش چیزی را به عنوان دلیل بپرسید تا صحت و سقم آنچه او می گوید را دریابید آنالیز نیست. نقطه نظر لکان در اینجا این است که ارجاع به واقعیت توسط مفهوم هماهنگی درونی گفتار بیمار جایگزین شود، یعنی با آنچه او می گوید. شما آنچه او می گوید را با چیزی که در واقعیت می تواند یافت شود مقایسه نمی کنید؛ شما تنها چک می کنید که آیا گفتار او منسجم و یکدست هست [یا خیر]. شما تنها دنبال ناسازگاری در خود گفتار می گردید، نه برای چک کردن با واقعیت.
(1) اشاره ای به گفته منتسب به ارشمیدس: به من محوری دهید تا کره زمین را با آن جابجا کنم.

@Kajhnegaristan