🔶به محض اینکه وجه امکان وارد بازی میشود و به آن ساختار میدهد، باید در برابر فهم یا عرضه مطالب و موضوعات صرفا بر حسب تقابل امکان/فع

🔶به محض اینکه وجه امکان وارد بازی میشود و به آن ساختار میدهد، باید در برابر فهم یا عرضه مطالب و موضوعات صرفاً بر حسب تقابل امکان/فعلیت (کنش بالفعل) مقاومت ورزید، یعنی، در قالب تقابل میان یک امکان و فعلیت اش. زیرا درست بدین منوال است که عملاً آزادی درمقام سرکوب کار می کند، به پیروی از منطق سوپراگو (فرامن) کار میکند، که ژیژک به شکلی دقیقتر آنرا بمنزله وارونه ی«تو باید پس تو میتوانی» کانت تعریف کرده است «تو میتوانی پس تو باید». امکانها در اینجا هستند تا به هر ترتیب و به هر قیمتی هم که شده برگرفته شوند و فعلیت یابند: تو از پس اش برمی آیی، تو باید! فرهنگِ (و اقتصادِ) امکانها صرفاً به این خاطر خفه کننده نیست که امکانهای بسیار زیادی وجود دارد، بلکه به این خاطر که فرض بر این است که ما هیچکدامشان را از دست نمی دهیم. شخصی که فقط در خانه مینشیند، و از ایده همه امکانها و فرصتهایی که سرمایه-داری به او پیشنهاد می کند و هیچ کاری هم برای تحققشان نمیکند لذت میبرد، آن شخصی نیست که این سیستم بدو نیاز دارد. آنچه از ما انتظار میرود فعلیت بخشی به امکانهای هر چه بیشتری است (برای عمل کردن)، ولی هرگز چارچوب این امکانها بماهو امکانها را به پرسش نمیگیرد. در اینجاست که «آزادی واقعی» دقیقاً جای میگیرد: نه صرفاً تحقق واقعی امکانها، بلکه «واپیچاندن» خود چارچوبی که بر ایده آزادی بمثابه امکانی که (هنوز) باید محقق شود استوار است.
پیشنهاد رودا این است که این کار با دفاع از آنچه وی «تقدیرگرایی کمیک» (comic fatalism) مینامد انجام گیرد. او برخی از تکیه کلامهای چنین تقدیرگرایی ای را صورتبندی میکند: یک راه برونرفت از این آزادی- بمثابه- سرکوب این است که چنان عمل کنیم که گویی آینده ای در کار نیست ("بگونه ای عمل کن انگار آخرالزمان هم اینک به وقوع پیوسته است!" «طوری عمل کن گویی مرده ای!» "چنان عمل کن که گویی همه چیزی همواره از پیش از دست رفته است!"). پس پیوند جالبی برقرار است بین شیوه ای که مک گوان و رودا هر دو به خلع سلاح وعده/پتانسیل (مستقر شده در آینده) بمثابه گامی حیاتی در سست کردن و تضعیف نیروی ایدئولوژیک و لیبیدویی سرمایه داری مینگرند. این نزدیکی و مجاورت بسی فراتر میرود، زیرا راهی که مک گوان برای این تحلیل بردن و تضعیف به ما پیشنهاد میکند، می تواند واقعاً در قالب یک اصل ساده که بر اساس مثالهای رودا وضع شده صورتبندی شود: «چنان عمل کن که گویی از پیش ارضاء شده ای!».
همانطور که او به صراحت میگوید، مک گوان مهمترین نوآوری رویکردش به نقد سرمایه داری را در فهم هسته مرکزی مسئله میداند و نه در قالب بیعدالتی یا نابرابری (مثل مارکس)، و نه بر حسب سرکوب (مانند مکتب فرانکفورت)- از جمله معکوس سازی فوکویی «فرضیه سرکوبگر»-، بلکه بر حسب ارضاء. وعده یک آینده بهتر وعده ارضای (کامل) در آینده است که میل را به جنبش درمی-آورد. اکنون چیزی که ما نمیبینیم این است که تکرار ناکامی در ارضای کامل دقیقاً سرچشمه راستین ارضاست. این منبع واقعی ارضاء در سرشتش تروماتیک است، و سرمایه داری- با هم ساختار اقتصادی و هم ایدئولوژیکش- به این منبع تروماتیک اجازه میدهد که ناخودآگاه باقی بماند. پوشش مهیب و غول آسایی فراهم میکند برای مَجاز مُرسل میل ما، و از این رو از ما در برابر مواجهه با ترومای فقدان در مقام امری برسازنده (و نه تجربی) محافظت میکند. کالای نهایی فروخته شده (به ما) بوسیله سرمایه داری، این یا آن کالا نیست بلکه نارضایتی و ناخرسندی فی نفسه آن است: «مهم نیست که چقدر جذاب به نظر برسد، هیچ کالایی وجود ندارد که شامل و حافظ یک ناخرسندی و عدم ارضای دیرپا و ماندگار باشد». ناخرسندی، و تکرار ناکامی در ارضای کامل همان منبع ارضایی است که همراه سرمایه داری است. این همان دلیلی است که ما چنین سفت و سخت به آن میچسبیم. مک گوان همچنین دیگر دستاوردهای روانی (یا منافع لیبیدویی) پیشنهاد شده به ما بوسیله سرمایه داری و کارکرد و سازو کارش را شرح و ارائه میدهد، با پای فشردن بر اینکه چگونه این دستاوردها می توانند حتی در قیاس با هر دستاورد (اقتصادی) مادی ای تسلط قدرتمندی بر ما داشته باشند. باید اشاره کرد به بحثِ هم اینک ذکر شده درباره مدرنیته که در موضوع آزادی به روشی اساساً ناخوشایند با آن روبرو میشویم (اینجا مک گوان کانت و انقلابش در اخلاق را وارد می کند). سرمایه داری ما را از این وجه ناخوشایند آزادی مصون و ایمن میدارد، با این همه یک هزینه بالای (روانی و هزینه های دیگری) وجود دارد که ما برای این ایمنی و محفوظ ماندن پرداخت می کنیم. مک گوان درگیر بحث امیدبخشی درباب هگل و تمایزش میان نامتناهیِ خوب و بد هم میشود؛ او ترجیح شیک و باب روز رُمانس بر عشق و بسیاری پرسشهای مهم دیگر را به بحث میگذارد. استفاده او از بسیاری از مثالهای برگرفته از زندگی عامه (بویژه سینما) سرزندگی عظیمی به استدلالهایش میبخشد.

@Kajhnegaristan