🔶تاملاتی درباره تاریخ، بالاخص تاریخ فرهنگی🔶. ✍ رضا مجد

🔶تاملاتی درباره تاریخ، بالاخص تاریخ فرهنگی🔶
✍ رضا مجد
بخش اول


مدتیست سخت درگیر یک پروژه ی فکری هستم، یک سنت فکری جدید یا به نوعی یک ترکیب تفکر عجیب و ناب و عمیق، ترکیب تفکر اسپینوزایی/ مارکسی/ نیچه ای و دلوزی، شاید کنار هم چیدن این نامها کمی برای تفکر متعارف، نامتعارف باشد ولی از ترکیب تفکر این متفکران یک نگاه انتقادی بسیار رادیکال به دست می آید که می تواند بسیاری از نقاط تاریک تاریخ ما را پروبلماتیزه بکند. قصدم صرفا انتقال تجربه ی شیرینی از کشف و شهودی در مطالعه بود، انتقال یافته ها و شریک شدن آن با دوستان. آنچه مشخص است من طرفدار خوانشی از تاریخ هستم که کریتیکال و انتقادی باشد، نگاه رایج به تاریخ و تاریخ نگاری در ایران یک نگاه صلب و جوهر انگارانه و ذات گرایانه و فرجام گرایانه است، نگاهی که پیش از آنکه تاریخ را،محصول جریانات و نیروها و روابط اجتماعی بداند تاریخ را به منزله ی محصول اذهان و ایده ها و لوگوس می داند، و در اینجاست که تاریخ ما می شود تاریخ ژنرال ها و شخصیت ها و شاهان، و اینگونه است که حجم انبوه روایت ها زیر این نوع نگاه هژمونیک به تاریخ گم می شود، تاریخ فرودستان،تاریخ اقلیت ها، تاریخ مردم. قصه ی زنها در این نوع تاریخ نگاری کجاست؟ چرا زنان تو تاریخ گم هستند؟حتی تو تاریخ معاصر وچند صد سال اخیر، آیا زنان فی نفسه تو تاریخ گم بودند؟ آیا زنان اکت و کنش اجتماعی نداشتند؟ تاریخ فرودستان کجای این تاریخ است؟ تاریخ مردم؟ در واقع خوانش تاریخ کریتیکال، تاریخ گمشده هاست، تاریخ محذوفان است، تاریخ فروخفته. این نوع خوانش،تاریخ را محصول نیروهای اجتماعی می داند نه محصول اذهان و ایده ها، تاریخ امری مربوط به گذشته نیست، تاریخ همیشه معاصر است، تاریخ همیشه در اکنون ما جیغ می کشد، تاریخ تاریخ اشخاص نیست، تاریخ جریان هاست، چون این اشخاص نیستند که روند تاریخ را تعیین می کنند،اشخاص خود محصول تاریخند و جریانات آن.هرچند که در درون تاریخ اثری هم داشته اند که به این هم بعدا خواهیم پرداخت. در واقع تاریخ ایدئولوژیک با خوانشی ذات گرایانه و فرجام گرایانه، قصدش به نوعی تاریخ زدایی از سوژه های تاریخی ست، تاریخ زمانی که ایدئولوژیک خوانده شود، سوژه هایش دچار فراموشی می شوند، و زمانی که سوژه ها فراموش کار می شود، تاریخ سلطه می تواند تکرار شود، خود را بازتولید کند،زمانی که ملتی بی تاریخ می شود،استعمار غلبه می کند، فاشیسم حاکم می شود، و استبداد هی تکرار می شود در شکل ها و لباس ها و فرم های متفاوت، گاه در شکل پادشاهی، گاه به شکل سلطه ی دینی، گاه به شکل سلطه ی ایدئولوژی. باید به گذشته ی خویش واقف بود تا بتوان نسبتی درست با الان خویش برقرار کرد. این درسی است که روانکاوی به ما می آموزد، و برخلاف تبلیغات نئولیبرالی روانشناسی های موفقیت، که خودت را پیدا کن، به خودت سفر کن، سرفروکن در خود و خویشتن خویشت را بیاب، من ات را متحقق کن،هرچه هست در درون توست ووو... تمام این خزعبلات صدتا یه قاز، هدفشان اتفاقا ما را غیر تاریخی کردن است، درون من هیچی جز دل و روده و کلیه و پوست و خون و یکسری معانی و مفاهیم ذهنی که در یک قالبی شکل یافته چیزی نیست برای یافتن، اگر خودی هم باشد، آن، خود تاریخی است، یافتنش به معنای سربه درون کردن نیست بلکه سرکردن به درون تاریخ شخصی و جمعی و اجتماعی است و بررسی نسبتش با گذشته و حال و جهان و مناسباتش است،تا بدانم کجای جهان ایستاده ام و در چه سمتی. چه من بخواهم و چه نخواهم تاریخ و لحظاتش بر پیکره ی من نقش خواهد بست و رد پایش در تمام پیکرم حک خواهد شد، پس بهتر است من آنرا پروبلماتیک بکنم، آنرا تبدیل به مسئله بکنم و بشناسم. یک پسرفت و فاجعه ای در دل تاریخ اکنون من وجود دارد که هم ارز است با فاجعه ای که در بطن تاریخ دیروز من است. وظیفه ی تاریخ انتقادی پروبلماتیک کردن تمامی وضعیت ها و گره زدن آن به اکنون و اینجاست، به عنوان مثال می توان تاریخ وبا و قحطی زدگی را به عنوان خواستگاه و تبار مطالبات مدنی مشروطه دانست، شاید تعجب کنید ولی این یعنی قرائت تاریخ به شکل پروبلماتیک و کریتیکال، در کامنت بعد توضیح می دهم چگونه می توان تاریخ مشروطه را به شکل تاریخ وبا و قحطی تبارشناسی کرد و ثابت کرد که چگونه یک رخداد طبیعی به یک امر سیاسی و اجتماعی گره می خورد


@Kajhnegaristan