🔸سوگنامه‌ای برای شیخ صادق خلخالی🔸 ✍سیاوش طلایی زاده..۱

🔸سوگنامه ای برای شیخ صادق خلخالی🔸 ✍سیاوش طلایی زاده

۱. در یک آسایشگاه بیماران روانی تقسیم بندی قاطعی وجود دارد میان "پرسنل درمان" و "بیماران". روانپزشک، پزشک، روانشناس، پرستار و... همگی اعضای تیم "پرسنل" را تشکیل میدهند که با برخورداری از نشانه های روشن و صریح (روپوش سفید، مهر، قرص و...) به شکل سلسله مراتبی نظم سلطه گرانه ای را بر خود و بر "بیماران" تحمیل میکنند. برای "پرسنل" تمامی ساکنین آسایشگاه به رغم تفاوتهایشان "بیمار" محسوب میشوند و شکافی پرناشدنی آنها را از بیماران جدا کرده است.
از سوی دیگر "بیماران" تمامی اعضای "تیم درمان" را فارغ از نظم سلسله مراتبی خودشان به یک چشم میبینند: "پرسنل". اما میان خود قائل به تمایزی هستند میان کسانی که دچار تخریب شدید شده اند (مثلاً بیمار اسکیزوفرنیکی که تنها یک زندگی نباتی دارد) و کسانی که از همچنان از سطحی از عملکرد برخوردارند (مثل بیماری که تنها هذیانهای پارانوئیدی دارد). برای بیماران نیز عبور از مرز "بیمار" به "پرسنل" عملاً ناممکن است.
اما در این میانه به تدریج گروهی در میان بیماران پیدا میشوند که از سطح عملکرد بهتری برخوردارند، میتوانند تعامل بهتری با پرسنل داشته باشند و حتی در بسیاری امور اجرایی به یاری آنها بیایند: مثلاً بیماران را بیدار کنند، در صف قرص یا غذا به آنها نظم دهند، درنظافت همکاری کنند و... . این گروه به تدریج موقعیتی مرزی پیدا میکنند. تصور میکنند با سایر "بیماران" متفاوتند و نباید با آنها مثل سایرین برخورد شود و از سوی دیگر همچنان نام "بیمار" بر آنها نیز اطلاق میشود. آنها از یک سو خود را در بالاترین درجه "بیماران" و از سوی دیگر نزدیک به پایینترین درجه نردبان "پرسنل" (نیروهای مراقبتی) می دانند. زیرا وظایفی که بر عهده میگیرند (بیدارباش دادن، به صف کردن و...) که همگی با اعمال سلطه بر دیگر بیماران گره خورده است به وظایف پرسنل مراقبتی که اتفاقاً نمایندگان لخت و عور خشونت و سلطه اند شباهت بسیاری دارند. در حالی که روانپزشک سلطه خود را به میانجی "علم" و مهر و دارو اعمال میکند نیروهای مراقبتی باید با زور بازو این کار را بکنند. روانپزشک در اینجا حاکم و نیروهای مراقبتی پلیس هستند.
اما افرادی که در منطقه مرزی قرار میگیرند چه کسانی هستند؟ "نیروهای لباس شخصی"؟
ویکتور فرانکل سالها پیش در توصیف وضعیت قربانیان هولوکاست با نفرت از گروهی یاد میکند که در این منطقه مرزی قرار میگیرند. یهودیانی که به واسطه همکاری با نازیها از پاره ای امتیازات برخوردار میشوند و بر سایر بیماران اعمال سلطه میکنند.
ایستادن در موقعیت مرزی (بیمارم یا پرسنل؟ خودیم یا غیرخودی؟) وضعیت تناقض آمیز و مبهمی است که رویای عبور از مرز "بیمار" به "پرسنل" را برای افراد مقیم این محدوده ایجاد میکند. چه میشود اگر "من هم یکی از آنها شوم". با این وجود تراژدی وضعیت افراد مرزی این است که هرگز امکان عبور از این مرز برای آنها وجود ندارد و اینها در نهایت با خشونت تمام به محدوده "بیماران" پرتاب میشوند. به عنوان نمونه تصور کنید فردی در وضعیت مرزی دچار حمله سایکوز شود، یا از "اعتماد" پرسنل "سوء استفاده کند" یا هیچ یک، ناگهان به آسایشگاه دیگری منتقل شود و روز از نو روزی از نو.
در تمامی این وضعیتها زیر پای افراد مقیم منطقه مرزی خالی و عزت نفسشان ویران و خطر خودکشی بیخ گوششان قرار میگیرد.
این یعنی داستان سوگناک طی کردن نردبان سلطه زیر سایه قدرت دیگری بزرگ و ناگهان تزلزل قدرت و سقوط با سر از این نردبان. معمولاً قسمت اول این روایت همه جا بیان میشود؛ زمانی که این فرد در وضعیت مرزی از طریق "وصل شدن" به ارباب قدرت به جایی رسیده است؛ اما بخش دوم قصه آنان که در این راه با پیمان شکنی دیگری بزرگ مواجه میشوند کمتر روایت شده است.

۲. شیخ صادق خلخالی برای من نماینده این وضعیت مرزی است. کسی که به پشتوانه دیگری بزرگ مشهورترین چهره خشونت دهه نخست انقلاب میشود و چند سال بعد با از دست دادن این پشتوانه ناگهان مطرود میگردد و به حاشیه رانده میشود.
مشهور است که خلخالی بی پروا احکام اعدام صادر میکرده و به معنای راستین کلمه همان ابزار تحقق اراده دیگری بزرگ بوده است. با این وجود بر خلاف روایت کاذب راویان فعلی که احکام خلخالی را "خودسرانه" میدانند خطاست اگر نقش او را شخصی و جدای از فضای خاص حاکم بر آن دوره در نظر گرفت که بسیاری از آنان که امروز حساب خود را از آن پاک میدانند در آن مشارکت فعال داشتند.
اما آنچه خلخالی را از جایگاه "ید" حاکم و نمایندگی خشونت عریان به وضعیت مرزی پرتاب میکند نه در دهه اول فعالیت او بلکه در سالهای پایانی عمر او رقم میخورد.
ادامه 👇
@Kajhnegaristan