🔸روانکاوی🔸 … «انگیزه‌ی جامعه بشری در تحلیل نهایی انگیزه‌ای اقتصادی است» این فروید بود، نه کارل مارکس، که ضمن «سخنرانی‌های مقدماتی

🔸روانکاوی🔸


"انگیزه ی جامعه بشری در تحلیل نهایی انگیزه ای اقتصادی است" این فروید بود، نه کارل مارکس، که ضمن "سخنرانی های مقدماتی درباره روانکاوی"، این عبارت را ابراز داشت. تاریخ بشر تا به امروز زیر سیطره نیاز به کار کردن بوده است و از دیدگاه فروید این ضرورت خشن به معنای آن است که ما باید برخی تمایلات خود را برای لذت بردن و خشنودی واپس زنیم. اگر ناگزیر نبودیم به منظور بقای خود کار کنیم، شاید به سادگی تمام طول روز را دراز می‌کشیدیم و کاری نمی کردیم. هر انسانی باید این سرکوب را که فروید آن را وا پس زدن "اصل لذت" به وسیله ی "اصل واقعیت" ناامید از سر بگذراند، اما برای بعضی از ما، و مستدل تر از آن برای کل جوامع، این سرکوب ممکن است زیاد از حد بوده و ما را بیمار کند. گاهی اوقات مشتاقیم در حد قهرمانانه خشنودی را کنار بگذاریم، اما معمولا با این اطمینان زیرکانه که با به تعویق انداختن لذت آنی، در پایان آنرا دوباره و شاید به صورتی غنی‌تر به دست خواهیم آورد. تا زمانی که در واپس زدن، چیزی برای خود ببینیم برای برگزیدن آن آماده ایم، اما چنانچه بیش از حد از ما خواسته شود، احتمالا بیمار خواهیم شد. این شکل از بیماری روان نژندی نامیده می‌شود؛ و چون همانطور که گفتم همه انسان ها باید تا حدی سرکوب شوند، به گفته یکی از شارحان فروید، نسل بشر را میتوان "حیوان روان نژند" نامید. فهم این مطلب اهمیت دارد که این قبیل روان نژندی ها با قوه ی خلاقه نژاد بشر و نیز علل ناشادی ما درآمیخته است. یکی از راه های برخورد ما با آرزو های ارضا نشده مان "تصعید" آنهاست، و منظور فروید از این عمل، جهت دادن آنها به سوی مقاصد واجد ارزش اجتماعی بیشتر است. شاید ما با ساختن پل ها و کلیساها ناآگاهانه در جستجوی مفری برای ناکامی جنسی خود هستیم. از دیدگاه فروید به دلیل همین گونه تقصیر هاست که تمدن پدید می آید: در نتیجه ی تغییر مسیر غرایزمان به این هدف های والاتر و لگام زدن بر آن هاست که تاریخ فرهنگی آفریده می‌شود.
اگر مارکس پیامدهای نیاز ما به کار را از زاویه مناسبات اجتماعی، طبقات اجتماعی و اشکال سیاسی ملازم با آنها مورد مداقه قرار داد، فروید اثرات آن را بر حیات روانی بررسی می‌کند. معما یا تناقضی که طرح خود را بر آن بنا می‌کند این است که ما فقط در نتیجه واپس زدن شدید عناصری که ما را ساخته اند، آن چیزی شده ایم که هستیم. البته ما نسبت به این فرآیند آگاهی نداریم، همانطور که از نظر مارکس نیز زنان و مردان عموما نسبت به آن فرایندهای اجتماعی که زندگی آنها را شکل می بخشند آگاهی ندارند. در حقیقت، بنا به تعریف نمی‌توانیم نسبت به این واقعیت آگاه باشیم، زیرا آرزوهای ارضاء نشده ی خود را به جائی پس می زنیم که ناخودآگاه نامیده می شود .باری پرسشی که بلافاصله پدید می آید این است که چرا به جای مثلاً حلزون ها یا لاک پشت ها، انسان ها باید حیوان روان نژند باشند؟ شاید این دیدگاه صرفاً نوعی آرمانی کردن رمانتیک این قبیل موجودات باشد و آنها نیز در خفا بسیار روان نژند تر از آن باشند که ما فکر می‌کنیم اما چنین می‌نماید که آنها به خوبی با یک عامل خارجی انطباق پیدا می کنند هر چند شاید یکی دو مورد لرزه های هیستریک نیز از خود بروز دهند.
---------------------------------------

تری ایگلتون،پیش درآمدی بر نظریه ی ادبی،فصل روانکاوی،ص 209-208

#گزیده_مطالعات

@Kajhnegaristan