🔸حد، نسبت، و بی نهایت 🔸

🔸حد، نسبت، و بی نهایت 🔸
❗️سمیناری درباره ی اسپینوزا❗️


🔆تلاش کرده‌ام تا در راستای تحلیل ابعاد متفاوت فردیت، درونمایه ی حضور امر نامتناهی (یا همان بی نهایت) در فلسفه ی قرن هفدهم را همراه با آن فرمی بسط دهم که نامتناهی خود را ذیل آن فرم عرضه کرد. این درون مایه بسیار مبهم است اما می‌خواهم از دل آن درون مایه هایی را بیرون بکشم که به ماهیت، این شیوه ی فهم از فرد، و نیز به این فهم برآمده از امور نامتناهی از فرد مربوط اند. اسپینوزا بیانی بی عیب و نقص فراهم می‌آورد تو گویی آن درون مایه هایی را که میان دیگر مولفان قرن نوزدهم پراکنده بودند، تا انتها پیش برده است. فرد، آن طور که اسپینوزا ارائه می‌دهد، در همه ابعادش، سه نکته دارد، که آن ها را خواهم گفت. از یکسو، فرد نسبت است، از سوی دیگر، قدرت است، و در نهایت، حالت است؛ اما حالتی بسیار خاص، حالتی که می‌توان آن را حالت ذاتی نامید.
تا آنجا که فرد نسبت ما را به سرتاسر یک سطح ارجاع می‌دهد، می‌توان نام ترکیب بندی را به دان تخصیص داد. همه ی افراد نسبت هستند، ترکیب بندی یی از افراد میان خودشان وجود دارد، و فردی سازی از این حرکت ترکیب بندی جدا نشدنی است.
ونکته ی دوم، فرد همان قدرت است. این دومین مفهوم عظیم فردیت است. دیگر نه ترکیب بندی یی که به نسبت ها ارجاع می دهد، بلکه قدرت/ توان وجود دارد.
ما حالات ذاتی را اغلب در سنت‌های معینی از قرون وسطا، ذیل نام درجه مشاهده می‌کنیم. پس مرادمان همین درجه است: حالت باطنی یا درجه.
این سه درونمایه اشتراکی با یکدیگر دارند: به لطف همین نکته است که فرد هرگز جوهر نیست. اگر فرد نسبت است، پس جوهر نیست، زیرا جوهر به ضابطه مربوط است نه نسبت. جوهر terminus [ پایان گاه،مرزنما ]است، که یک ضابطه است. اگر فرد قدرت است، پس باز جوهر نیست، زیرا اساسا هر آن چه جوهر است فرم است. ما فرم را جوهری می‌خوانیم. و در نهایت، اگر فرد درجه باشد، باز هم جوهر نیست، زیرا هر درجه به یک کیفیت ارجاع دارد که درجه بندی می کند: هر درجه یعنی درجه ی یک کیفیت. آن چه یک جوهر را تعیین میکند، نوعی کیفیت است اما درجه ی یک کیفیت همان جوهر نیست.
می بینید که همه این نکات حول شهودی یکسان از فرد سیر می‌کنند: فرد جوهر نیست. از خصیصه ی نخست شروع می کنم. فرد نسبت است. شاید نخستین بار در تاریخ مفهوم فرد باشد که تلاش برای اندیشیدن به نسبت در وضعیت ناب آن طرح اندازی می‌شود. اما نسبت در وضعیت ناب یعنی چه؟ آیا ممکن است به نحوی از انحا، مستقل از ضوابط نسبت، به خود نسبت اندیشید؟ اینکه "نسبت مستقل از ضوابطش" یعنی چه؟ پیش تر تلاش نسبتاً جان داری از نیکولاس اهل کوسا بر سر این کار انجام شده بود. در بسیاری از متن‌های او، که به نظر من بسیار زیبایند، ایده ای وجود داشت که بعدتر دوباره به دست گرفته می شود. به نظر من در کار او، این ایده به شیوه‌ای بنیادین ظاهر شده است: هر نسبت خود سنجه است، تنها اگر همه ی سنجه ها و همه نسبت ها با امر نامتناهی (بی نهایت) چفت شوند. او اغلب با سنجه ی وزن، با وزن کردن سر و کار داشت. زیرا سنجه ی نسبی دو وزن به سنجه ای مطلق ارجاع دارد و خود سنجه ی مطلق نیز همواره نامتناهی را وارد بازی می‌کند. درون‌مایه ی اصلی این است که نوعی درون ماندگاری نسبت ناب و امر نامتناهی وجود دارد. "نسبت ناب" یعنی نسبتی که از ضوابطش جداست. پس به همین خاطر است که تفکر به نسبت ناب مستقل از ضوابطش تا این پایه دشوار است. نه به این خاطر که محال است، بل از آن رو که درون ماندگاری متقابل امر نامتناهی و نسبت را به میان می کشد.🔆

---------------------------------------
ژیل دلوز/کتاب یک زندگی/فصل اول؛اسپینوزا،ص.77-78/ترجمه؛پیمان غلامی/ایمان گنجی-نشر چشمه

#گزیده_مطالعات


@Kajhnegaristan