این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
🔸مارکس در ایدئولوژی آلمانی مینویسد «آگاهی نیست که وجود اجتماعی را تعیین میکند بلکه وجود اجتماعی است که آگاهی را تعیین میکند»
🔸مارکس در ایدئولوژی آلمانی مینویسد "آگاهی نیست که وجود اجتماعی را تعیین می کند بلکه وجود اجتماعی است که آگاهی را تعیین میکند ".این ادعا تله ای است برای گیر انداختن آدمهای ناآگاه. وقتی آگاهی جزء لاینفک وجود اجتماعی است وجود اجتماعی چگونه میتواند آگاهی را تعیین کند؟ معناها، ارزشها، داوریها، نیتها، و تفسیرها جدا از فعالیت اجتماعی نیستند. از طرف دیگر، بدون اینها چنین فعالیتی وجود خارجی ندارد. اگر از جرو بحث عاشق و معشوق یک توصیف کاملا فیزیکی ارائه کنیم، توصیفی از جر و بحث عاشق معشوق ارائه نکردهایم. اعمال انسان پروژه اند، صور هدفمندی از عمل کردن که پیوندی برقرار میکنند میان وضع حاضر و هدفی فراتر از آن. و نمیتوان پروژههای بی معنا داشت، مگر اینکه منظور از "بی معنا" در اینجا "بیهوده" باشد. اینکه بعد از یک شب سخت در شهر با سر بروید توی شیشه ای بزرگ از جهت بیمعناست ولی از جهتی هم نه.
پس به چه معنا می گویند وجود اجتماعی بر آگاهی تسلط دارد؟ این نکته به وضوح در مورد تک تک مردان و زنانی صادق است که با هم یک صورت عملی از زندگی را به اشتراک میگذارند و به آگاهی می رسند. ولی به چه معنای کلی تری این نکته صادق است ؟مارکس دو پاسخ برای این پرسش دارد. از یک طرف، نیازهای مادی ما را وادار به تولید میکند و چنین نیازهایی در وهله نخست ربطی به آگاهی ندارند. مسلما چنین نیازهایی برای آن که ارضا شوند باید از وجود خود باخبر باشند .به این معنا، فکر کردن یک ضرورت مادی است. ولی این نیازها در جسم به وجود می آیند نه در ذهن. تئودور آدورنو در دیالکتیک منفی میگوید "نیاز چیزی است که ما از آنجا شروع به فکر کردن می کنیم". شبیه همین حرف را فروید میزند. در نظر او، طفل در چنبره ی آشفتهبازار امیال جسمی است که "اگو" از میان آنها سر بر میآورد. ذهن بعد از جسم می آید. وقتی ذهن به صحنه می آید، چه بسیار نیروهایی را واپس می زند که در حال شکل دادن به خود ذهن بودند، و آنها را به نامکانی پرتاب می کند که ما به نام ناخودآگاه میشناسیم. از طرف دیگر، اینجا اصطلاح "آگاهی" ابهام دارد. میتواند به معنای تصوراتی باشد که در فعالیت روزمره ی ما پنهان است یا میتواند به نظام های مفهومی صوری همچون قانون، هنر، سیاست، ایدئولوژی، و نظایر آن ارجاع کند. همه اینها به نظر مارکس رو بناست؛ و معتقد است آگاهی به این معنا نهایتا به وسیله ی "زیربنا" تعیین میشود و منظورش از زیر بنا مناسبات اجتماعی تولید است. ولی روابط میان زیربنا و روبنا اصلا قابل مقایسه نیست با روابط میان فکر و عمل. اولین موضوع جامعه شناختی است حال آنکه دومین موضوعی معرفتشناختی. فکر درون عمل است، به تعبیری آستردوزی مفهومی آستین مادی آن است. ولی با این که مناسبات اجتماعی تولید در نظم سوسیالیستی آینده برقرار خواهد بود، مارکس به تداوم وجود یک روبنا نظر ندارد. این بدان معنا نیست که در آینده ی کمونیستی هنر و قانون یا سیاست نداریم، فقط به این معناست که این فعالیتها دیگر عامل مشروعیت بخشی به قدرت طبقه حاکم نیستند.
----------------------------------------
تری ایگلتون/ماتریالیسم/فصل سوم،رهاسازی حواس، ترجمه؛ رحمان بوذری .ص. 75-74
#گزیده_مطالعات
@Kajhnegaristan