🔶در این نقطه، می‌توانیم اظهار نظر بدنام لاکان را مبنی بر اینکه «زن [la femme] وجود ندارد» معرفی بکنیم

🔶در این نقطه، می توانیم اظهار نظر بدنام لاکان را مبنی بر اینکه "زن [la femme] وجود ندارد" معرفی بکنیم. اگر قرار است تاثیر فمینیستی این اظهار نظر بیش از آن که بیان رویکرد مردسالارانه ی مبتنی بر جامعه ای مردسالار باشد چیزی است که تهدید می کند چنین جامعه ای را"از جای خود به در کند". بی شک، اعتراض پیش رو بر ضد لاکان آشناست: "اگر، از دید لاکان، زن وجود ندارد، تنها بدین سبب است که جامعه ی مردسالاری که او بر آن صحه می گذارد به مدت چندین هزاره زنان را مورد ظلم و ستم قرار داده است؛ بنابراین به جای کوشش برای فراهم کردن توجیهی نظری به این ظلم و ستم، و این اظهار نظر، باید کاری درباره ی آن بکنیم." با این همه-- گویی که اظهار نظر "la femme n existe pas " پیشاپیش به خودی خود به قدر کافی رسواگر نبوده است-- منظور لاکان از این اظهار نظر حتی بیش از این است. این امر که "زن وجود ندارد" نتیجه ی کاراکتر ظالمانه ی جامعه ی مردسالار نیست؛ برعکس، جامعه ی مردسالار (با همه ی ظلم و ستم اش به زنان) "نتیجه" ی این امر است که "زن وجود ندارد"، جامعه ی مردسالار تلاشی است گسترده برای درافتادن با و "فائق آمدن" بر این امر، برای درنیاوردن صدای آن. چرا که زنان، همه چیز به کنار، به نظر می رسد در مقام دختران، خواهران، همسران،و مادران کاملا به خوبی در این جامعه وجود داشته باشند. این فراوانی هویت های نمادین فقدانی را می پوشاند که آنها را به وجود می آورد. این هویت ها نه تنها این امر را که "زن" قطعا وجود دارد، بلکه چیستی او را نیز بدیهی می سازند: "مخرج مشترک" تمامی این نقش های نمادین، جوهری که در زیر همه ی این انتساب های نمادین نهفته است. این به خوبی کار می کند تا وقتی که سروکله ی یک دون ژوان پیدا می شود و-- گویی بر روی سینی نقره فام-- خواستار داشتن این جوهر در ذات خویش می شود: نه یک همسر،دختر، خواهر یا مادر، بلکه یک "زن".
در اینجا باید به یاد بسپاریم که این مردان، نه زنان داستانند که اعمال دن ژوان را بیش از همه توهین آمیز و آزاردهنده می یابند. تصادفی نیست که نمایش نامه در سیسیل اتفاق می افتد، که-- حتی امروزه-- مهد ارزش های مردسالارانه قلمداد می شود. همچنین اتفاقی نیست که دون ژوان را دوبرادر ("زن بی آبرو شده") آزار می دهند. بر هیچ کس پوشیده نیست که بهترین شیوه ی توهین به یک "مردپرست دوآتشه" ی نمونه وار گوشه و کنایه زدن به فعالیت های جنسی خواهرش است. صرف این فکر که خواهر او فقط خواهرش نیست، به هویت نمادین اش فروکاستنی نیست، بلکه ممکن است چیز دیگری هم باشد ( بی هیچ تعجبی، اما به طور معناداری، این "چیز دیگر" فقط به یک گزینه منحصر می شود: فاحشه) او را دیوانه می کند. او را دیوانه می کند. موضوع به ویژه جالب درباره ی این نوع توهین این است که گرچه در سطح محتوا هتاکی به زن دخیل در ماجراست، در عمل همواره همچون "خنجری بر قلب" مرد عمل می کند (در حقیقت، چنین دشنام و توهین هایی همیشه مردان را مخاطب قرار می دهند). با دیدن واکنش مرد توهین دیده، به راحتی می توانیم متوجه شویم که این نوع توهین او را در دورترین مرکز هستی اش متاثر می کند.
همه چیز به کنار، توهین هایی نظیر "خواهرت(یا مادرت) فاحشه است" چیستند مگر یادآوری های وقیح این امر که "زن وجود ندارد"، که او، همانطور که لاکان بیان کرد، "نه کل" یا "کلا ازآن مرد [toute à lui ]" است؟ بنابراین، نکته این است که قول "زن نه--همه است" نه برای زنان بلکه برای مردان بیش از همه تحمل ناپذیر است، چرا که بخشی از هستی خودشان، آنگونه که در نقش های نمادین زن سرمایه گذاری شده است، را زیر سوال می برد. این قضیه را واکنش های کاملا بی تناسب و مفرطی که این توهین ها موجب می شوند، واکنش هایی تا حد و از جمله قتل، به بهترین وجه اثبات می کند. چنین واکنش هایی را نمی توان با این تبیین رایج توضیح داد که مرد زن را "دارایی" خود قلمداد می کند. در این توهین ها ابدا نه دارایی مرد، آنچه او دارد، بلکه هستی وی، آنچه او هست، در خطر است.

آلنکا زوپانچیچ؛اخلاقیات امر واقعی،کانت،لاکان،فصل عمل و شر،ص 177-176

@Kajhnegaristan