«سیاست طبقاتی و مفهوم مردم».. 🔶آیا سخن گفتن از چیزی به نام پیکار طبقاتی هنوز با معناست؟

"سیاست طبقاتی و مفهوم مردم"

🔶آیا سخن گفتن از چیزی به نام پیکار طبقاتی هنوز با معناست؟ دست‌کم می‌توان گفت که مفهوم طبقه به هیچ رو صرفاً مفهومی منسوخ و بی معنا نیست که فقط مورد علاقه ی چپ های ارتودوکس غیرانتقادی و استالینیست های خشک مغز باشد. جورجوآگامبن که می‌توان او را یکی از مهمترین وارثان ماتریالیسم الهیاتی کسانی چون والتربنیامین خواند، در حاشیه ی مناقشات پرحرارت کنونی در باب فعلیت پیکار طبقاتی (که اسلاوی ژیژک نیز سخت درگیر آن است )در بخش‌هایی از دو کتاب "وسایل بی هدف" (مجموعه مقالات دهه ۱۹۹۰) و "زمانی که باقی می‌ماند" (شرحی بر نامه به رومیان سن پل)، ایده‌هایی درباره ی رابطه میان مارکس و پل مطرح کرده است. در مرکز این ایده ها مفاهیم طبقه و مردم و پسمانده قرار دارند. این قرائت الهیاتی از طبقه و سیاست را نیز دقیقا باید در ادامه پروژه نظری آگامبن در مورد 'قدرت حاکم و حیات برهنه' درنظر آورد. البته جز در این موارد، آگامبن هیچ کجا از مفهوم طبقه یا پیکار طبقاتی استفاده نمی‌کند، به واقع در اینجا تأکید بر این مضامین در تفکر آگامبن و ایجاد پیوندهای بعدی با نوعی سیاست رادیکال چیزی جز نوعی انتخاب یا مخاطره ی نظری نیست. سیاست با مفهوم مردم شروع شده است حال آنکه سیاستمداری همان نمایندگی و سخن گفتن به نیابت از مردم بوده است. ولی مردم، این نامتعین ترین و گریزپاترین مفهوم، همواره حضور داشته است. اما سیاست به معنای درست کلمه آنجایی آغاز می شود که پس مانده ی مردم به صحنه می آید. تاکید نهادن بر این پس مانده به واقع عملی است شبیه نوعی نفی متعین، نوعی نفی بعدی. زیرا در گذار از استبداد و دولت مطلقه به دمکراسی، ما با نوعی نفی اولیه سروکار داریم، با حضور و معرفی عنصری که اقتدار نامشروع حاکم را نفی می‌کند، یعنی با اراده همگانی: مردم. اما همین مفهوم در مرحله ی بعدی شکاف می خورد. زیرا مردم هیچ وقت به تمامی با مردم یکی نمی شود و همیشه پس مانده ای برجا می‌ماند. اما کدام بخش از مردم است که می تواند کل مردم را بازنمایی کند؟ آگامبن رابطه ی پیکار طبقاتی با شکاف درونی مردم را چنین بیان می کند:

" مفهوم مردم... همواره حاوی شکافی است به مراتب اساسی تر از شکاف میان دوست و دشمن، نوعی جنگ داخلی مدام که در آن واحد هم این مفهوم را به طرزی ریشه ای تر از هر ستیزی دو پاره می کند و هم آن را وحدت یافته نگه می‌دارد و مستحکم تر از هر هویتی بر می سازدش. در حقیقت آنچه مارکس پیکار طبقاتی می‌خواند- که جایگاهی چنین کانونی در تفکر او دارد، هرچند او هیچگاه تعریف اساسی و قانع کننده ای از آن به دست نمی دهد- چیزی نیست مگر همین جنگ از دوسو ویرانگر که هر مردمی را دوپاره می کند و فقط زمانی خاتمه خواهد یافت که People و people، در جامعه ی بی طبقه یا در ملکوت مسیحایی، بر هم تطابق یابند، یعنی فقط آن زمان که، به بیان درست، دیگر هیچ مردمی در کار نباشد- [ این جفت متضاد مردم (با P بزرگ و p کوچک)، به گفته آگامبن، همان مقوله ی تعیین کننده در ساختار آغازین سیاست اند]..... حیات برهنه (people) و موجود سیاسی یا هستی سیاسی (People)، حذف و ادغام، zoE و bios مفهوم مردم همواره از قبل در بطن خویش حاوی این ترک یا شکستگی زیست- سیاسی بنیادین است. این همان چیزی است که نمی تواند در کلیت آن چیزی که خود بخشی از آن است ادغام شود، و همچنین همان چیزی است که نمی تواند به آن کلیتی که خود همواره از قبل در آن ادغام گشته، تعلق داشته باشد.


امید مهرگان، رخداد، قانون و خشونت،

@Kajhnegaristan