ثبات خاطره؛

ثباتِ خاطره؛
✍حسام محمدی


🔶تنها میراثِ من از آدم‌ها، همین خاطراتِ مجروحی‌ست که تیمارشان مرا به ستوه آورده.. آن دگرگونیِ وقیحانه‌ای که در آدم‌ها اتفاق می‌افتد، امّا نه در خاطراتی که از آنها در ذهن داریم.. این را پروست، "ثباتِ خاطره" می‌نامید.. ثباتِ خاطره یعنی ناتوانی از بازگشتن به "او" و در عینِ حال ظهور میلِ وافری برای بودن با او.. این حد از تناقض را در کجایِ جهان می توان یافت؟
زمان همه چیز را دگرگون می کند، الا آن خاطراتی که از آدم‌ها در ذهن داریم، این بی‌عدالتی در مواجهه با پدیده‌ها، سبب می‌شود تا آدم‌ها شبیه به تصاویرشان نباشند، شبیه به آن تصاویری که ما از آنها در ذهن‌مان حفظ کرده‌ایم.. همان خاطرات، آن یادبودی که هر از گاهی در نبودشان برپا می‌داریم و با یادمانِ تلخ و شیرینی از آدم‌ها غرق در لذتِ به غایت پوچی می‌شویم که انتهایش چیزی جز فقدانی عظیم نیست، فقدانی که خبر از هویداییِ تصاویرِ آدم‌هایی می‌دهد که عامدانه خودشان را از ما دریغ کرده‌اند..
آیا این چیزی جز یک سوگواریِ شبانه است، که ردپایِ انسان‌هایِ جفاکار، خوابِ شبهنگام را بر ما منع کرده و کینه‌توزانه اندوهِ ناتمامی را بر ما سرازیر می‌کند.. چرا خاطرات کوچ‌ناپذیرند؟ آیا این نشان از ضعفی اساسی در ما نیست که نمی‌‌توانیم با امکانی به نامِ "فراموشی" خودمان را از یادِ دیگران بی‌نصیب کنیم و به محضِ مفارقت، همه چیز را به همان نقطۀ اول بازگردانیم.. شاید پرسشِ اساسی این باشد که یک انسانِ در حالِ احتضار با آن همه خاطراتی که در ذهن دارد چگونه کنار می‌آید، آیا براستی مرگ می‌تواند طلوعِ امکانِ فراموشی و بر هم خوردنِ اصلِ "ثباتِ خاطره" باشد، حقیقتاً آیا روزی هست که خاطرات هم به خاک سپرده شده و ما از آنها فارغ شده باشیم؟



@Kajhnegaristan