درباره‌ی فاشیسم (همراه با امبرتو اکو). ----------------------------------------

درباره ی فاشیسم (همراه با امبرتو اکو)
----------------------------------------
✍ پویا ایمانی


🔶بحث نظری بر سر ماهیت حکومت ایران بحث مهمی ست. در واقع یکی از زمینه ای که مدافعان حکومت فعلی تویش شلتاق می کنند همین تعریف سیاسی رژیم حاکم بر ایران است. بحث معمولا به این شکل پیش می رود که مخالفان رادیکال وضع موجود حکومت ایران را حکومتی توتالیتر معرفی می کنند و اصلاح طلبان و باقی همفکرانشان هم در مقابل اصرار دارند حکومت فعلی نه توتالیتر بلکه اتوریتر/اقتدارگرا یا حتا "شبه دموکراتیک" است (با مدافعان این لغت جعلی اخیر بحثی نیست چون حالشان بد است).
ولی مسئله این است که آن تقسیم بندی درس نامه ای فقیری که این دعوای نظری روی اش سوار شده هفت کفن پوشانده و جای اش را به نظریاتی بارها دقیق تر و معاصرتر داده. خیلی بی مقدمه: حکومت اسلامی ایران تمامیت خواه است بی اینکه تام یا توتالیتر باشد. به عبارت دیگر با تمام وجود "می خواهد" تمامی واقعیت را ببلعد یا تک تک کنش های روزمره ی شهروندان را تابع و منقاد ایدئولوژی دولت کند اما "نمی تواند"، زورش نمی رسد. دلایل این ناتوانی فراوان اند.
مهمترین شان اینکه سمبه ی ایدئولوژی نظام حاضر آن قدرها پرزور نیست. اسلام سیاسی- که ترکیب حشویست چون اسلام اصلا با بلعیدن مدینه [شهر] و تشکیل حکومت شروع شد و با جنگ های امپریالیستی--کشورگشایانه ادامه یافت و بعدها هم نه در نظر و نه در عمل هرگز به شکلی بامعنا از این نقطه ی عزیمت عدول نکرد-- به دلایل مختلف نمی تواند در قرن بیست و یکم صدای قابل اعتنا یا با اعتماد به نفسی باشد. برای همین هم مجبور است مدام از اینور و آنور، حتا از ایدئولوژی های رقیب، المان های ارزشی وام بستاند، وام هایی با بهره های بالا و گاه کمرشکن! نتیجه کلاژی ست بی هویت و سرهم بندی شده که هیچ کس حتا خود ایدئولوگ های نظام بهش باور ندارند. اما نام این شلم شوربای عقیدتی--سیاسی و این ذات بی ذات تکه چسبانی شده که گاهی جلوی حرکت های اعتراضی مردم یا فشار خارجی عقب نشینی می کند و از سر عجز امتیازهایی می دهد چیست؟

بیش از بیست سال پیش امبرتو اکو مقاله ی مهمی درباره ی فاشیسم نوشت که استدلال اصلی اش این بود: برخلاف نازیسم که یک ایدئولوژی کامل و یک پروگرام سیاسی مدون بود و در باب "نژاد" نظریه داشت، "هنر منحط" را رد می کرد، و پشتش به فلسفه های نسبتا مشخص--گیرم به غایت سطحی و بدخوانده--در باب اراده ی معطوف به قدرت و ابرمرد گرم بود و غیره، فاشیسم هیچ کدام اینها را نداشت. مقاله ای که به امضای موسیلینی درباره ی فاشیسم منتشر شد اصلا مرقوم خامه ی جیوانی جنتیله بود یا دست کم شدیدا از افکار او ملهم بود، ولی چیزی که عملا تویش به چشم می آمد مفهومی از "مطلق" و "حکومت/جامعه ی اخلاق بنیاد" هگل متاخر بود. موسیلینی هیچ فلسفه ای نداشت. فقط رتوریک داشت. در ابتدا یک فعال سیاسی بی خدای تند-و-تیز بود و بعدها هم البته آن کنواسیون را با کلیسا امضا کرد و اسقف ها هم در عوض پرچم های فاشیست ها را برایش متبرک ساختند. فاشیسم ایتالیا اولین دیکتاتوری دست راستی بود که در یک کشور اروپایی به قدرت می رسید و جنبش های مشابه که بعدها در باقی کشورهای اروپا به قدرت رسیدند همیشه چیزی از این کهن الگوی ایتالیایی--فاشیستی با خود داشتند. فاشیسم ایتالیا بود که نه فقط جنبش های فاشیستی آینده بلکه رهبران لیبرال اروپا را هم قانع کرد که این رژیم می تواند هم حامل انواع رفرم های اجتماعی جذاب باشد و هم در برابر تهدید کمونیست ها آلترناتیوی انقلابی بسازد. باهمه ی اینها، به قول اکو، تقدم تاریخی "آن عاملی نیست که توضیح دهد چرا "فاشیسم" بدل به مجاز مرسلی، برای تمام جریانات تمامیت خواه و رژیم های سرکوب شد. در عین حال مسئله این هم نیست که فاشیسم توی خودش ذات یا ماهیت یا غایت قصوای تمام رژیم های مشابه را پنهان کرده. مسئله درست عکس این است. فاشیسم ذات ندارد. شکلی از تمامیت خواهی گیج و منگ است، کلاژی از ایده های سیاسی و فلسفی مختلف، کندویی پرسروصدا از تناقضات. اکو می پرسد واقعا کسی هست که بتواند این عناصر به شدت ناساز را کنار هم بگذارد و هم نشینی شان را درک کند: مونارشی با انقلاب، ارتش ملی با میلیشیا، کنترل مطلق دولتی با بازار آزاد....؟ و ما در ایران برای یک یک اینها معادل های ناب داریم: از توامانی رهبر و رئیس جمهور تا "انقلاب" و "نظام" یا ارتش و سپاه و بسیج.... به همین دلیل هم اکو اصطلاح تازه ای سکه می زند با عنوان Ur-fascismo (سر-فاشیسم یا به قول خودش فاشیسم ابدی) که مجموعه ایست از وجوه مشترک تمام نظام های فاشیستی در همه ی تاریخ.
@Kajhnegaristan