کشف ناخودآگاه (قسمت ۴). مصاحبه آلن بدیو با میشل فوکو

کشف ناخودآگاه (قسمت ۴)
مصاحبه آلن بدیو با میشل فوکو
سال ۱۹۶۵ آلن بدیو: بله، ولی من اینجا یک دشواری می بینم. اگر پیغامی که ناخودآگاه نشان می‌دهد، خودش، رمز خودش است، روانشناسی در قالب روانکاوی در ساختن خود به عنوان علم ساختارهای کلی ناتوانی اش را آشکار می کند، ما در هر صورت با متون شخصی سر و کار داریم که حامل رمز خود هستند و هر بار خواستار شروع درباره کلّ کار هستند.
میشل فوکو: خب، به همین دلیل است که، اساساً، روانکاوی عمومی وجود ندارد، به همین دلیل است که روانکاوی جمعی وجود ندارد. ما برای مثال نمی‌توانیم از روانکاوی یک فرهنگ یا روانکاوی یک جامعه جز با استعاره صحبت کنیم، این بدین معنی است که از آنجا که ما در حوزه علوم، بر اساس اشتباه و بر اساس استفاده نادرست از زبان، هستیم، روانکاوی جز [روانکاوی] فردی وجود ندارد و در این عمل مطلقاً بنیادین، اگر بخواهید، بنیادین از لحاظ معنی که رابطه آنالیز بین دکتر، بین روانکاو و بیمارش است، هرکدام از این اکتشافات، [هرکدام] از این اکتشافات دقیق فردی که یک متن است و آنچه که معنی این متن است، بدیهی است که می‌تواند امکان ایجاد برخی از هم ریختی ها یا برخی از ساختارهای عمومی زبان را فراهم کند که نزد فرد دیگرخواهیم یافت. امّا [این] واقعیّت که پیغام خودش حامل رمز خودش است یک قانون اساسی روانکاوی است و باعث می‌شود که روانکاوی جز در درون این عملیات فردی وجود نداشته باشد، چیزی که خودش درمان روانکاوی است.
آلن بدیو: اکنون می‌خواهم با اشتیاق خاصی به سؤال «روانشناسی چیست؟» بازگردم و شاید هم شما را وادار به صحبت کردن در مورد آنچه بکنم که فکر می‌کنم شما نمی‌خواهید در مورد آن صحبت کنید. شما روانشناسی را به عنوان علم و یا دانش ناخودآگاه تعریف می کنید، ولی در نهایت، چه وضعیّتی را می‌توانیم در مورد این اعمال یا تمام این فعّالیّت‌هایی که وجود دارند: روانشناسی حیوان، آزمایشهای [روانشناختی]، سایکوفیزیولوژی، روانشناسی مبتنی بر واقعیّت ...نسبت بدهیم؟
میشل فوکو: به طور خلاصه، همه آنچه که در مخالفت با روانکاوی، روانشناسی نظری یا روانشناسی آزمایشگاهی خوانده می شود؛ خب، به نظر من دقیقاً این روانشناسی حداقل [جنبه] نظری است که می‌توانیم تصورّ کنیم. می‌خواهم این را بگویم که قطعاً بین تئوری و عمل فرویدی تفاوتی که برای چندین سال می‌خواستیم باور داشته باشیم، وجود ندارد. عمل فرویدی و تئوری فرویدی حقیقتاً یک چیز واحد و یکسان هستند. از سوی دیگر، روانشناسی به اصطلاح نظری به نظر من به شدّت عملی می رسد. منظورم این است که روابط تولید بین قرن نوزدهم و بیستم تغییر کرده است، و علاوه بر این ، انسان نه فقط به عنوان یک تولیدکننده به نظر نمی‌رسد، بلکه در حال حاضر به عنوان یک مصرف کننده هم [به نظر می رسد]، و به نظر من، از یک سو در این ظهور مصرف گرایی به عنوان یک واقعیّت ضروری اقتصادی ، و سپس در بازی ای که در روابط تولید به وجود آمده است، یک فضای آزاد ایجاد شده است که درآن یک سری از اعمال امکان‌پذیر شده است. روانشناسی مهارت ها، اگر بخواهید، و روانشناسی احتیاجات،هر کدام به نظر من به خوبی در داخل این اعمال (شیوه های) جدید اقتصادی قرار گرفته‌اند و به عقیده من همه روانشناسی از لحظه‌ای که روانشناسی ناخودآگاه نیست، یعنی از لحظه‌ای که روانکاوی نیست، قطعاً یک روانشناسی از نوع اقتصادی است.
مترجم: صدف کارخانه چی

@Kajhnegaristan