«یک درس سیزیفی/لاکانی». آیا می‌توان یک درس لاکانی از این اسطوره گرفت؟

"یک درس سیزیفی/لاکانی"
✍ رضا مجد


🔶 خدایان سیزیف را محکوم کردند که یک سنگ گران را از یک کوه بالا ببرد، و این سنگ هنوز به میانه ی کوه نرسیده به پایین بغلتد و باز روز از نو و روزی از نو، اگر صرفا در سطح و معنای ظاهری این اسطوره بمانیم، نتیجه خواهیم گرفت که خدایان سیزیف را به یک کار تکراری کسالت بار بی معنی واداشته اند، کاری یک شکل و تکراری و شاق، ولی این تمام ماجرا نیست، آیا این اسطوره چیزی بیش از این برای ارائه به ما ندارد؟ آیا می توان یک درس لاکانی از این اسطوره گرفت؟ درس درک مفهوم و سازوکار رانه، یا سائق؟

چرا که نه، این اسطوره چیزی بیش از اسطوره است، و می تواند در رابطه با ما و به ما اطلاعات دقیق بدهد، چگونه؟:
مگر نه این است که لاکان بین هدف رانه و مقصد رانه تمایز قائل است؟ و ارجحیت را به هدف رانه می دهد تا مقصد؟ بنای میل به نرسیدن است، عین بنای سنگ سیزیف که به نرسیدن به قله ی کوه است، مقصد میل همان سرمنزل نهایی است همان قله ی کوه، یا همان ارضاء غایی یکبار برای همیشه، در حالی که هدف میل، قصد و نیت کاریست که در حال انجام آنیم، کار غلطاندن سنگ، یا در واقع بازآفریدن خود از نو و دوباره.

یک مسیر دورانی به سوی مقصد و دوباره پی گرفتن راه از مقصد به سوی مقصد جدید،( چرا که هر مقصدی نقطه ی آغاز رانه، و تکرار چرخه ی آن است) و این مقصد همیشه مقصدی موقت است نه دائمی و برای همیشه، چرا که بنای میل به نرسیدن است، اصلا قرار نیست این میل ارضاء بشه، آنهم برای همیشه، بلکه قرار است تداوم داشته باشد، و هی از نو خود را بازتولید بکند، اگر میل بنا به آنچه وعده داده شده، به مقصد برسد و ارضاء غایی صورت بگیرد، سوژه تمام می شود، حرکت تمام می شود، و تخیل و فانتزی از کار می افتد و نظم نمادین ازهم می پاشد، و ممکن شدن تمام اینها به علت ناممکنی ذاتی ارضاء میل و بن بست آن است.

اگر از منظر لاکان به کار سیزیف و پارادکس نهفته در این کار او نگاه بکنیم متوجه می شویم که برای سیزیف مقصد مهم نیست، بلکه این خود راه است که مهم است، و درک آن سیزیف را رستگار می کند و برخلاف چیدمان ظاهری این اسطوره که از رنج سیزیف و بیهودگی کارش حکایت می کند، سیزیف به این کار بیهوده و پوچ و بی معنی معنایی درخور حوالت می دهد، و کار بی معنی خود را حامل معنایی می داند، هدف از زندگی برای سیزیف همین صعود و سقوط و عشق ورزیدن به همین صعود و سقوط است، پس سیزیف محکوم نیست، چرا که به نفس کار خود آگاه است و با عشق تن به این کار می دهد، و از دور بسته محکومیت و جبر خارج می شود.

درسی که از این اسطوره می توان گرفت، همان درسی است که بارها در زندگی هم آن را تجربه کرده ایم، مگر ما هم دقیقا همین کار را نمی کنیم، و مدام سنگ میل مان را به سوی مقصد آن هل نمی دهیم و هی سنگ میل لیز خورده و به پایین سر می خورد؟ مگر ما هم محکوم بن بست میلمان نیستیم؟ درسی که لاکان از این اسطوره می تواند به ما بدهد این است که مقصود و مقصد واقعی رانه، نه مقصد آن ( که ارضاء شدن نهایی یکبار برای همیشه است) بلکه هدف آن است، همان کار غلطاندن سنگ میل و بازتولید آن در قالب سامانه ی میل ورزی ابدی. پس باید به میل خویش وفادار ماند. سیزیف یک نیچه ای تمام عیار است، خواست زندگی و بازگشت جاودان همان، یک آری گوی تمام عیار به اشتیاق و زندگی.


@Kajhnegaristan