این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
▫️قاضی: باید در خانهی خود خوابید.. ▪️بئاس: مگه من خونه دارم؟
▫️قاضی: باید در خانهیِ خود خوابید.
▪️بئاس: مگه من خونه دارم؟
▫️قاضی: شما دائماً در ولگردی زندگی میگذرانید.
▪️بئاس: من واسه معاش کار میکنم.
▫️قاضی: حرفهتان چیست؟
▪️بئاس: حرفهام؟ اولاً من حداقل سیوششتا شغل دارم؛ بعدشم پیشِ هیچکس کار نمیکنم. الآن مدتهاست که برایِ خودم کار میکنم. روزا یه شغل دارم شبا یه شغل. مثلاً روزا بینِ همهی رهگذرا آگهی پخش میکنم؛ دنبالِ درشکههایی که از راه میرسن میدوم تا بستهها رو حمل کنم؛ تو خیابونِ نویلی پشتکوارو میزنم و رو دستام راه میرم؛ شبا تو کارِ نمایشم؛ درِ کالسکهها رو باز میکنم، بلیط میفروشم؛ حسابی سرم شلوغه.
▫️قاضی: بهتر بود که شما در خانهای مناسب سکنی میگزیدید و در آنجا کارآموزی میکردید.
▪️بئاس: آره میشد، خونهیِ خوب، کارآموزی، ولی نه! دردسرش زیاده. تازه، صاحبکار هم مدام غُر میزنه و بعدشم آزاد نیستی.
▫️قاضی: پدرتان هیچ اعتراضی به شما ندارد؟
▪️بئاس: پدر ندارم.
▫️قاضی: مادرتان چطور؟
▪️بئاس: مادر هم ندارم. نه پدر و مادری دارم، نه دوستی. آزاد و مستقل هستم.
📒 [گزارشِ گازت ده تریبونو، اوت 1840؛ نقل از #میشل_فوکو در « #مراقبت_و_تنبیه : تولّدِ زندان»؛ ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشرِ نی]
@Kajhnegaristan
✅ پینوشت:
✍️ بئاس سیوششتا شغل دارد. خانه ندارد و بیپدر و مادر است: شخصیتِ او چگونه تحلیل میشود؟ فلسفهی غرب از افلاطون تا به امروز، بر پایهی پدر بنا شده است: اصلها، فُرمها، تعریفها، ریشهها... بئاس بیریشه است. بئاس ریزوم است: او تفکرِ درختی را رد میکند. قاضی از او میخواهد خانه داشته باشد، شغلی داشته باشد، خانوادهای داشته باشد، الی آخر. اینها باهم هویتِ بئاس را تشکیل خواهند داد. اگر او هویتی داشته باشد، کارِ قاضی و قاضیها راحت میشود، زیرا میتوان او را تحلیل کرد، ارزیابی کرد، مشخصاتش را ثبت کرد و به دفتر اسناد سپرد و بایگانی کرد، یعنی میتوان او را تحتِ مراقبت گرفت. اما بئاس بیپدر است: او نه اودیپی است، نه هویتی دارد، او ریزوم است:
«قاضی مسئولِ آن است که هرکس را وادار به داشتنِ مسکن کند.. به علاوه باید شغلی داشت، هویتی شناساییپذیر، فردیتی که یک بار برایِ همیشه تثبیت شده باشد: حرفهتان چیست؟ این پرسش سادهترین بیانِ نظمِ مستقر در جامعه است. ولگردی با این نظم مغایر و ناهمخوان است و آن را برهم میزند؛ باید حرفهای ثابت داشت...باید اندیشههایی رو به آینده و موقعیّتی ثابت در آینده داشت تا جامعه را در برابرِ هرگونه حملهای خاطرجمع کند... [فوکو، همان]»
✍️ مسئله این نیست که بئاس باید هویتی داشته باشد تا به آرامش برسد. مسئله نظمی است که باید حفظ شود: بئاسِ منظّم و منضبط به راحتی شناسایی میشود و تحتِ مراقبت و تربیت قرار میگیرد، تا در چرخدندههایِ قدرتِ مستقر به کار آید. در مقابل، بئاسِ نامنضبط ویروسی است در سیستم و چرخدندهای ناقص و نافرم در دستگاهِ قدرت:
«بیانضباطی است که موجبِ گسست میشود نه جرم. بیانضباطیِ زبان: نادرستیِ دستورِ زبان و لحنِ پاسخهایِ بئاس، نشاندهندهی جداییِ فاحش میانِ متهم و جامعهای است که با نمایندگیِ قاضی، متهم را با عبارتهایِ صحیح خطاب قرار میدهد... بئاس بهخوبی حس میکند که کارآموز و کارگر برده است و بردگی غمانگیز... او به خوبی میداند که در نظمِ معمول دیگر از آزادی و حرکتِ آزادانه خبری نخواهد بود... چندان مهم نیست که این کودکِ گمشده را رها کردهاند و بیکس گذاشتهاند یا اینکه به خواستِ خودش رهایی یافته و آزاد شده است، چون او دیگر نتوانسته است بردگیِ آموزش و پرورش نزدِ پدر و مادر یا غریبهها را تحمّل کند... و از رهگذرِ تمامیِ این خُردهبیانضباطیها، در نهایت این کلِّ "تمدّن" است که رد میشود... [فوکو، همان]»
✍️ این داستان، فقط یک لج و لجبازیِ کودکانه بین مجرم و قاضی نیست، بلکه یک نوع بازیِ نیروهاست: نیرویی شدید که در طرفِ مجرم قَد راست میکند و پُرشورانه ضربه میزند تا اعلام کند هنوز زندگی از نیروهایِ سرشار و سرزنده تهی نشده است. هرچند بئاس در نهایت محکوم به دو سال حبس میشود، اما زندان برایِ او شکست نیست. پیروزیِ او نشانهای سیاسی است که از خود به جای میگذارد، نشانهای که برایِ آزادسازیِ جامعه گرانبها و ارزشمند است. بئاس وقتی حکمِ خود را گرفت رو به قاضی کرد و با خوشرویی گفت: «دو سال؟ این که همهش بیستوچهار ماهه، پس بزن بریم.»
#M_Rezaeian
@Kajhnegaristan