🔸تشری به امید🔸. ✍ رضا مجد …. باید پرسید چه زمانی «امید» تبدیل به مسئله می‌شود؟

🔸تشری به امید🔸
✍ رضا مجد



باید پرسید چه زمانی "امید" تبدیل به مسئله می شود؟ امید همیشه مسئله بوده است، در همه ی ادوار و اعصار و در تمام ادیان و ایدئولوژی ها، امید به شکل خاص و متفاوت به کار گرفته شده است، فکر کردن به امید ناخودآگاه پای مفاهیم دیگری را نیز به میان می آورد. امید اساسا به مفهوم آینده سخت گره خورده است، الزاماتش را از گذشته و حال می گیرد ولی معطوف به آینده است، امید نه تنها خود مسئله است بلکه آینده را نیز به مسئله بدل می کند، در واقع تعین نایافتگی آینده، ابهام و تیرگی آن، و امکانات و بالقوگی هایش، امید را می زایاند، آنهم به شکل یک فقدان و خلائی عظیم،فقدانی که بیم ها و امیدها بر گرداگرد آن هستی می یابند.
آنچه امید را امید می کند گشودگی و شکل پیش آیندی آینده است، ناتمامی زیست و خواهش تن، مفهوم دیگری که به امید گره خورده مفهوم شاید است، شاید هایی که قرار است گسست ها و خلائها و شکاف های زیست جهان ما را پر کنند، رنگ بزنند و جلا دهند. شاید ها هم از عدم قطعیت می زایند، و از عدم حتمیت ها. سوژه ی امید دوشقه است، دو شقه بین بیم و امید، بین حال و آینده، بین جبر و اختیار، بین عقل سلیم و توکل. آنچه تجربه ی زیسته شده با گوشت و پوست و خونش است بهش نهیب می زند فردا نیز به شکل امروز است، اما ندایی در درونش جواب می دهد، توکل کن، شکییا باش، آینده سرشار از امکان و گشودگی است، جهان آنچنان که هست نخواهد ماند، تغییر خواهد کرد. ولی دقیقا سوژه ی امید و صبر، با امید و صبرش در نوعی انفعال شرکت می جوید و در ماندگاری وضعیت اکنون شریک جرم است. سوژه ی صبور و متوکل، ناتوان از مداخله در وضعیت، اکنون را تا ابد به حالت تعلیق در می آورد، و رخداد و تغییر را به آینده ای نامعلوم حوالت می دهد،آینده ای که هیج گاه نخواهد آمد، چرا که آینده ای در کار نیست، آنچه هست به واقع،لحظه ی ممتد حال است. همیشه، الآن است، الآنی که به نفع آینده ای نامعلوم ذبح می شود، در واقع آنچه رخداد را می کشد، توکل است و امکان، وقتی از امکان حرف می زنیم همزمان از ضرورت و امتناع حرف می زنیم، ضرورتی که تابع قوانین است و طبیعت و علم. ضرورت ها ما را به حتمیت گره می زنند، به چنین می شود و چنین خواهد شد، چرا که وقتی از قوانین حرف می زنیم از محاسبه حرف می زنیم، قلمرو ضرورت و قانون ساحت حتم و باید نبایدهاست، اینجاست که دیگر از امید نمی توان سخن گفت، ولی معجزه ها اتفاق می افتند، و امر واقعی همیشه می آید، و علم نمی تواند از قطعیت حرف بزند، امرواقعی به شکل رخداد وضعیت موجود را بهم خواهد ریخت، گویی اسیر دور تسلسل می شویم،مثل قهرمان های کتاب های بکت،باید ادامه بدی، نمی توانم ادامه بدم، باید ادامه بدم.....


@Kajhnegaristan