&aposچیز زیادی واقعی&apos. ✍ سیاوش طلایی زاده …🔶۱

'چیز زیادی واقعی'
✍ سیاوش طلایی زاده


🔶۱. درس مهم "زندگی زیباست" بنینی این است که وقتی در مواجهه با فاجعه ای چون هولوکاست به دنبال ترسیم تصویری "واقعی" از آنیم به چیزی بیش از خود فاجعه میرسیم. به "چیز زیادی واقعی" که صرفاً موجب اشمئزاز و دلزدگی مخاطب و روگردانی او میشود. گویی در این رویارویی مستقیم، چشممان به چشمان مدوسا دوخته میشود و تبدیل به سنگ میشویم، پس باید نگاهی زیرچشمی ودزدانه به ماجرا داشته باشیم تا بتوانیم فاجعه را تاب آوریم و صحنه را ترک نکنیم. کمدی همیشه با حفظ این فاصله ممکن میشود. چاپلین را به خاطر آورید که ماندگارترین طنازیهایش در مدیوم شات یا لانگ شات گرفته شده و نه در کلوزآپ: صحنه صبحانه خوردن در "عصر مدرن"، مسابقه مشت زنی یا رقصیدن در مهمانی در "روشناییهای شهر" و... . و خود سیمای ولگرد که ناگهان در صحنه ظاهر میشود و همچون لکه ای اقتدار دیگری بزرگ را به سخره میگیرد.
دقیقاً به دلیل همین فاصله گیری است که در کمدی نه با شخصیتهای چند لایه که با تیپ روبروییم. ولگرد، دائم الخمر، اشرافی و... . نزدیک شدن به شخصیتها و عریان کردن تعارضها و پیچیدگیهای روانی و نمایش ذات خودتخریبگرانه میل (ژوئیسانس، غریزه مرگ) به کار کمدی نمی آید.
عنصر رهایی بخش کمدی در تمسخر دیگری بزرگ است و نمایش عریان بنیاد تهی اقتدار؛ "دیکتاتور بزرگ" چاپلین را به خاطر آورید و لطیفه هایی را که تنها از طریق تخطی از قانون دیگری بزرگ و تعلیق موقت آن ما را به خنده می اندازند.

۲. در حالی که در کمدی همیشه فاصله ای با "چیز زیادی واقعی" حفظ میشود در گروتسک به امر مازاد نزدیک میشویم: ابژه گروتسک همزمان احساس اشمئزاز، اضطراب و خنده را در ما برمی انگیزد و اگر به سمت هر یک از احساسات چندگانه بلغزیم (بیش از حد بخندیم یا مضطرب شویم و...) دیگر نمیتوان بر آن تجربه نام گروتسک گذاشت.
گروتسک هنر ابهام است و تاب آوری آن. "مسخ" کافکا نمونه داستانی تمام عیاری از این کارکرد گروتسک به دست میدهد: وضعیت گرگوری سامسا هم رقت انگیز است، هم دلهره آور و هم مضحک!
سینمای دیوید لینچ به ویژه "مخمل آبی" نیز نمونه دیگری از این تجربه ابهام گروتسک است و به گمانم در بسیاری موارد همین قاعده در مورد فللینی نیز صادق است. در سینمای لینچ دوربین از نمای لانگ یا مدیوم اینسرت میکند و به قلب حادثه میزند: سوسکهایی که زیر پوست شهر را نشان میدهد، رویایی که حقیقت روان یک فرد در آستانه فروپاشی را به نمایش میگذارد و... .

۳. "چیز زیادی واقعی" همان امر واقعی لکان است. مازاد نام ناپذیری که ناگهان در صحنه ظاهر میشود و دیگری بزرگ را به حال تعلیق در می آورد اما با حضورش دلهره می آفریند و ابهام. اینکه در آثار ژیژک امر واقعی هم از طریق بیگانه دلهره زای ریدلی اسکات بازنمایی میشود، هم سکسکه های چاپلین بر اثر قورت دادن سوت و هم یک انقلاب سیاسی و... بر همین خصلت چندگانه و مبهم "چیز زیادی واقعی" دلالت دارد.
هر گونه لغزش به سمت بازنمایی آن با تأکید بر یک احساس یا روایت خاص، امر واقعی را از ابهام خارج و دستخوش ساختار فانتزی میکند.
با چنین روایتی لکان به اندیشمندی گروتسک نزدیک میشود و این همان فهمی از لکان است که میتواند میانجی آشتی لکان و الهیات شود. زیرا به باور باختین، گروتسک عمیقاً الهیاتی است.

@Kajhnegaristan