ایده‌ی خوشبختی …🔶 در هر زندگی چیزی نازیسته می‌ماند، چنانکه در هر کلمه چیزی ناگفته

ایده ی خوشبختی


🔶 در هر زندگی چیزی نازیسته می ماند، چنانکه در هر کلمه چیزی ناگفته. شخصیت آن قدرت تار و مبهمی ست که خود را به نگاهبانی این زندگی بکر و ناسوده می گمارد:
چهارچشمی مراقب آن چیزی ست که هرگز نبوده، و بی آنکه بخواهیش، ردهاش را روی صورت ات به جامی گذارد. همین است که نوزاد پیشاپیش شبیه سالخورده هاست: در واقع، هیچ چیز بین این دو چهره مشترک نیست مگر آنچه در هر دو نازیسته مانده.

کمدی شخصیت: وقتی مرگ آنچه شخصیت سرسختانه پنهان داشته را از دست اش می رباید، شخصیت تنها نقابی به چهره می زند. در این مرحله شخصیت ناپدید می شود: در چهره ی مردگان دیگر اثری از آنچه نازیسته مانده نیست. چین و چروک هایی که شخصیت روی پوست انداخته صاف می شوند. و اینگونه مرگ هم گول می خورد، مرگ نه چشمی دارد و نه دستی که گنج شخصیت را به یغما برد. این آن-چه-هرگز-نبوده را ایده ی خوشبختی زیر پر-و-بال خود می گیرد. این است آن خیری که از شخصیت به آدمی می رسد.



جورجو آگامبن،ایده ی نثر، ص.93


@Kajhnegaristan