قرنها پیش.... • ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻣﺪ، می‌رﻗﺼﯿﺪﯾﻢ.. • ﺑﺎﺩ می‌وﺯﯾﺪ، ﺑﻪ ﺧﺮمنگاﻩ می‌رﯾﺨﺘﯿﻢ ﻭ می‌رﻗﺼﯿﺪﯾﻢ

قرنها پیش . . .
• ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻣﺪ، می‌رﻗﺼﯿﺪﯾﻢ.
• ﺑﺎﺩ می‌وﺯﯾﺪ، ﺑﻪ ﺧَﺮمَنگاﻩ می‌رﯾﺨﺘﯿﻢ ﻭ می‌رﻗﺼﯿﺪﯾﻢ.
• ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ می‌شد، ﺟﺸﻦ می‌گرﻓﺘﯿﻢ ﻭ می‌رﻗﺼﯿﺪﯾﻢ.
• ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ می‌شد، ﺟﺸﻦ می‌گرﻓﺘﯿﻢ ﻭ می‌رﻗﺼﯿﺪﯾﻢ.
• ﺯﻣﯿﻦ‌ﻫﺎﯼ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﺭﺍ ﺩﺭﻭ می‌کرﺩﯾﻢ می‌رﻗﺼﯿﺪﯾﻢ.
• ﺯﻣﯿﻦﻫﺎ ﺭﺍ می‌کاﺷﺘﯿﻢ می‌رﻗﺼﯿﺪﯾﻢ.
• ﺩﻓﻊ ﺑﻼ می‌خوﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮑﻨﯿﻢ جشن می‌گرﻓﺘﯿﻢ.
• ﻣﺎﻩ ﺁﻏﺎﺯ می‌شد می‌رﻗﺼﯿﺪﯾﻢ.
• ﻣﺎﻩ ﭘﺎﯾﺎﻥ می‌شد می‌رﻗﺼﯿﺪیم.
• ﺧﻼﺻﻪ ﺟﺸﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻗﺺ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ و ﺷﺎﺩﯼ.
• ﺗﯿﺮﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﺑﺎﻧﮕﺎﻥ ﻭ ﺁﺫﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﺑﻬﻤﻦﮔﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﻓﺮﻭﺭﺩﮔﺎﻥ ﻭ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖﮔﺎﻥ ﻭ ﺧﺮﺩﺍﺩﮔﺎﻥ.
• ﺳﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻮﺭﯼ ﻭ ﺳﺮﻭﺵ.
• ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ یک‌باﺭ ﮔﺮﯾﻪ می‌کرﺩﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺮﮔﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﻭ سنگدﻟﯽ ﺑﺮ ﭘﺎﮐﯽ ﻭ ﺳﻮﮒ ﺳﯿﺎﻭﺵ.
• ﻣﺮﺩﮔﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺳﻮﮔﻨﺎﻣﻪ ﺳﯿﺎﻭﺵ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯽﺳﭙﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩ.

. . . و اما حالا
• ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﺷﺪﯾﻢ!
• ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ می‌گیرﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺬﺍﺏ ﻗﺒﺮ، ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎنماﻥ ﺣﻠﻘﻪ می‌زند!
• ﺑﺎﺩ ﮐﻪ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﻭﺣﺸﺖ می‌کنیم ﻭ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺩﺭ ذهنمان ﺗﺠﻠﯽ می‌کند ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﻭﺣﺸﺖ می‌خوﺍﻧﯿﻢ!
• ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺮ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﺧﻮﺩ می‌بندﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﺎل مرﮒ، ﻋﺰﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ دل‌ها ﻭ لب‌هاﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽﻧﺸﺎﻧﯿﻢ!


🖊 عبدالحسین زرین‌کوب

🌎 @history_1