او آمد و آفتاب را (بر) دزدید. از پای گیاه رد آب را (بر) دزدید. میگفت امیر باغ رویاهایم
او آمد و آفتاب را (بر) دزدید
از پای گیاه رد آب را (بر) دزدید
میگفت امیر باغ رویاهایم
از دیدهی خلق خواب را (بر) دزدید
یک هجا کم بود. گفتم کم بماند. دوستی چون آن اعرابی که برای واوی از آیهی قرآن به روی امیر شمشیر کشید، برخاست که آن هجا را سرجایش بگذار. گذاشتم.
@andaromidvari