کتاب کهنه را گشودم. ماه خندید. و سطرها

کتاب کهنه را گشودم
ماه خندید
و سطرها
جوی‌وار به راه افتادند
نرگس‌ها در کناره روییدند
و عطر یاس در سرزمین‌های روشن پیچید
چشم‌هایی به آرامی باز می‌شد
و دهانی
چون نقطه‌ای سرخ می‌بالید
می‌خواست چیزی بگوید
می‌خواست چیزی بگوید
سواران سیاه
که در برابر هم صف کشیده بودند
شمشیرها را بر کشیدند
و لعل آب شد
کتاب را بستم
اما زمزمه درون جنگل جاری است
با ماه و جوی‌های آرام
و بوی خاک بار آور خیس

✅کتاب راز فنا
مجموعه شعر
حسین مزاجی
@andaromidvari