که ما انسان را رعایت کردهایم؟
که ما انسان را رعایت کردهایم؟
در ترکی اصطلاحی داریم که بیانگر وزنهی درونی و رفتاری آدم است: قورصاق/قورساق، در فارسی قرص و محکم بودن با این اصطلاح خویشی دارد.
در متون کهن داریم که آدمی باید که به هر نیک و بد از جای بنشود.
سینما هم اضافه شده، چهرههایی ساخته که آخ نمیگویند.
باز در ترکی داریم که آغازین قان اولدو توپورمه دهانت اگر هم پر از خون بود، تف نکن. زبان هم که روان ماست. ناخودآگاه ماست.
الگوی شخصیتی
هر کس آن میشود که روانش نقش گرفته است. ما بافتهایم. بافتهای از تمام چیزهایی که با آنها مواجه میشویم. بافته بی نقش و نقشه که نمیشود. نقشهی بافتهی من آنچیزهای بالاییست.
من فکر میکردم فهمیدنیست. سخت نیست که آدمها بفهمند چگونهام و این طور بودن را دوست دارم. برایم شکلی از حماسه است.
حالا میگویند: نمیشود فهمید.نافهمیدنیست. طبیعی نیست. که دستت اگر سوخت دلت را اگر سوزاندند به روی خودت نیاوری. بگویی عیب ندارد. میشود دیگر، آدم است باید بفهممش آنوقت تو نفهمیدنی میشوی. طرف دیگر نمیفهمدت. باید واکنش طبیعی نشان بدهی. هر چه زودتر بگو آخ! حرفت درد داشت بیجا کردی که این را گفتی.
این آدم طبیعی و فهمیدنیست.
در تاریخ ادبیات معاصر شاملو شعری برای وارطان دارد. میگویند بازجو هی انگشت وارطان را به عقب فشار داد و وارطان گفت: میشکند. واو باز فشار داد. و وارطان تکرار کرد: میشکند. وقتی انگشت شکست و صدا داد. وارطان گفت: دیدی گفتم میشکند.