فصوص الحکم

فصوص الحکم

من هر کتابی را با طرز و طور ادبی می‌خوانمش مگر به تمامی خود از ساحتی دیگر باشد مثلن ریاضی، هر چند می‌شود کتابی علمی جست که طرز و طور ادبی‌اش هم قابل اعتنا باشد.

از این قرار میراث عرفانی‌مان را هم بیش از آنکه تعلق به دسته‌ی خاصی از عرفان داشته باشم با طرز و طور ادبی می‌خوانم و بایسته است که بگویم حتا کتابهای فلسفی را هم پیش از آنکه غرق قرق فکر نگارنده‌اش شوم نگاه به طرز و طور پیش بردن حرف و فکرش می‌اندازم.

چطور گفتن‌ و چطور ساختمان حرف را برافراشتن و آن هندسه‌ی ‌در‌پس مهم‌تر است.

فصوص‌الحکم را هم سالی وقت گذاشتم و این‌طور خواندم و بعد چند شرح را هم خواندم. بعد از آن هر از گاهی که این هر از گاه‌ها زیاد است به آن سر می‌زنم.

سال گذشته به پیش نهاد دوستی صفحاتی از آن را با هم خواندیم و من سعی کردم در طریق خودم- آن‌طور که معاشقه می‌کنم و اشاره‌ها و تداعی‌های ذهنی‌ام در خلوتم است- با او بخوانم. باری تا کجاهایی از متن رفتیم و ماند.

چند شب پیش فص یوسفی را با دوست دیگری خواندیم و من چنان بر سر ذوق آمدم که ذهنم پران شد و دقایق درخشانی در متن رخ نمود یا انگشت اشاره شد به سمت آن دقایق رخشان.

اصولن آدم «بر سر ذوق آیی» هستم یعنی آنها که می‌شناسندم می‌دانند که سر ذوق آمده‌ام که این حرف را گفته و آن چیزک را نوشته‌ام.

همین است که مدام می‌خوانم:

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی

یا

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟

حالا گمانم زیادی سر ذوق آمده‌ام و نمی‌دانم اصلن کسی هست که این‌روزها حال فصوص‌ شنیدن و خواندن داشته باشد و بیشتر حال پریدن در متن‌ها با اشارات را؟

اگر بودید خبر دهید چاره‌ای بر این ذوق کنیم و شوقمان را ترجمه‌ای!

در این عالم که سرتاسر خیال در خیال است؛ به قول شیخ محی.

بر این باورم که بر خیال، ذوق امیر است و اسب خیال را سلطان ذوق می‌راند.

@faryadnaseri