یادداشتی بر مجموعه (سر زدن) فریاد ناصری.. می گویند داستان نویسان شاعران ناکامند

یادداشتی بر مجموعه (سر زدن) فریاد ناصری

می گویند داستان نویسان شاعران ناکامند. اگر به دیده ی تحقیق در سابقه داستان نویسان ایرانی بنگریم هرچند کم و کوتاه اما در کارنامه هنری خود اثری از شعر و شاعری ثبت و ضبط کرده اند. تفاوت عالم مقال یا به قول اهالی فرانسه la univers du discours (جهان سخن) نوشتن و سرودن آنچنان است که کمتر کسی می پندارد او که می نویسد روزگاری مرتکب سرودن نیز شده است. اما کم و بیش این را آزموده اند و همچنان نیز می آزمایند.نگارنده این سطور نیز از ین قاعده مستثنی نیست. همچنان که پس از نگارش ها و دل دادن ها به معشوق دیگر هنوز دل در پی اولین می طپد و گاهی در آن کوی و برزن قدمکی هم می زند. این ها را گفتم تا بگویم ابزار نقد شعر در دست من نیست. که نه به اندازه خوانده ام در این باب نه آزموده ام اما شاید از منظر شهودی وحسی کلماتی بتوانم بگویم. می اندیشم آن که شاعر نیست بسیار بهرمند است از لذت درک شعر. که نه درگیر تکتیک است نه فرم. در به در معنایی است که خود را در آن تجربه کند. احساسات خود را و نگاه دیگر به خود را از دریچه چشم دیگری. شاعر. کسی که به او اعتماد کرده در لحظات خلوت. نوعی گریز از تنهایی است خواندن شعر. که در بیان (خود) می تواند بسیار خلاصه وار تر و محکم تر عمل کند و اگر به روزگار خود تعلق داشته باشد بسیار در این معنی موفق تر. می اندیشم شاعران تنهایی انسان را درجهان بسیار خوب درک می کنند.شاید تا زمانی که تا بن استخوان تنها نشوی نتوانی شعر بگویی. شعر تری که تا بن اسخوان مخاطبش نفوذ کند.از آشنایی ها سخن بگویی در جهانی سخت بیگانه ونا آشنا. و حاصل آن ارتباط و آشنایی درک باشد.نوعی فهم تازه باشد در شناختن و دیدن و فهمیدن یک حال. یک روزگار. یک عمر. زندگی. همان که بزرگترین سوال است همچنان. مخاطب شعر چه نیک بخت است اگر به شاعری برخورد که با صداقت از روزگار خود سخن می گوید و آنچنان تنهایی ازلی و ابدی جانش را سوخته باشد که سخنش به جان بنشیند. سر زدن را که می خواندم بارها اندیشیدم گروهی از شاعران قصد رفتن داشته اند و دارند. نا امیدی یا پوچ انگاشتن جهان چنان حوصله شان را بریده که آمده اند به دنیای سخن .از آمدن خود راضی و ناراضی فریادی کشیده اند.زمزمه ای کرده اند آهی سروده اند و به شتاب رفته اند.قابل ندانسته اند این تنگ جای زبان را به سکونت .گرچه نبوغ و خلاقیت تعدای معدود هم بر دایره لغات افزود و هم رنگی تازه بر زده و فرم و شکلی نو. گروه دیگر اما به نظرم آمده که بماند. آنانکه نه محصول ایدولوژی ها هستند و نه تب وتاب های سیاسی اجتماعی محکوم به شکست های هولناک. اینان محصول دوران رکودند.رکود هرچه پیش از ین زیبا بود و زندگی بود و خواستنی. انگار که دست هم ایشان از میان زنگار روزمرگی ها و ستم ها و ابتذال ها می جوید و برون می کشد آنچه را نسل های قبل زندگی می نامیدندش. گرچه همیشه مجال اندک بوده و تبردار حادثه را دست خسته به فرمان نبوده اما اینان آمده اند تا با هرچه حیرت از امکان (گفتن و شنودن ) که در این خاک به معجزه بیشتر شبیه بوده بگویند . بشنوند. روزگارشان را بگویند.اگر خسته شدند باز به دیگر امکانات جستجو کنند زبان گفتن را. هرچه را که مغفول مانده. هرچه را که دیگران در ظاهر بیگانگی می کنند با آن.در سرزدن ها کلمات زبان مردم اذربایجان عشوه گری می کنند. خوشا خواننده ای که بگردد و بجوید دوست آذری زبانی را تا بپرسد که( این یعنی چه). بجوید و کشف کند و احساس پیروزی از فهمیدن چیزی تازه به او دست دهد. در این هنگامه تاخت و تاز پوپولیسم در تمام عرصه های زندگی ما، در این اعتراض مدام دهان های گرسنه به بلع لقمه های چند بار جویده شده، من این شهامت را به ناصری شادباش می گویم که آنچه را که به دلش آمده بی ترس بر زبان جاری کرده. این پاسداشت فردیت انسانی خود است. این روزگار نیز به سرعت سپری خواهد شد. باهر چه نیکی و زشتی .شاعران می دانند که طبل نابودی همه چیز بسیار پیشتر از صلای غرور ساختن و پرداختن کوفته شده. اما گفتن و دست بسته زبان بسته نگذشتن چنان زیبا و ارجمند است که ایشان را به زمزمه و فریاد ونعره وا می دارد.چه حدیث غم ازلی و ابدی تنهایی که روزگاری از زبان نی بیان شد و روزگاری از زبان آن نیمه زنانه که مردش را به جستجو برخاست و بالعکس. و غیر ازین حدیث روز و روزگاری که در آن می زیند. با تمام مصایبش و احتمالا شادی های گمگشته اش. همان طفل که نامش شادی بود و گم شد. در پهنه کشوری که جغرافیایش با شمشیر و خون و گشایش نامداران ستمکار جفاها دیده آن شاعر لاغر با دستهایی که از سرمای تنهایی به هم می ساید نظاره می کند و می گوید
حمدا
می خواهم صدای پای بادهایی را بنویسم
که از دالان استخوان هایم می گذرند
مشتی استخوان شکسته به لیفه ی پوست بودم..
#ابوالفضل_مروجی
#سر_زدن
@hekmatkalame