خواب‌های من شهره‌اند. انگار جایی به دعوت من آمده بودند و من بسیار شادمان بودم

خواب‌های من شهره‌اند. چه آنها که چنان نمادینند که هربار که به یادشان می‌آورم خود شگفت‌زده می‌شوم چه خوابهایی که از بس‌واقع‌گرایانه هستند علیه واقعیت می‌شوند.

دیشب خواب دکتر کدکنی را دیدم. انگار جایی به دعوت من آمده بودند و من بسیار شادمان بودم. در خواب قضیه این‌طور بود که ما هیچ دیداری نداشته‌ایم اما در تماس بوده‌ایم.
خسته بود. غمگین به‌نظر می‌رسید. حالا که می‌نویسم یاد خاطره‌‌ی گریستن‌شان بر کودتای مصدق برانداز می‌افتم.
بعد از اینکه ایشان رفتند من در برابر کسانی که حالا به یادشان نمی‌آورم اما در خواب می‌دانستم که به اندازه‌ی یک بهره از عمر کدکنی هم کتاب ورق نزده‌اند از او دفاع می‌کردم.
شاعری که زیر سایه‌ی آثار عالمانه‌اش مانده است.
شاعری خواندنی که نمی‌خوانیمش.
نمی‌دانم این یادداشت شانس رسیدن به ایشان را خواهد داشت یا نه؟
اما چه مشتاقم که به فرصتی از نزدیک ایشان را ببینم.

@faryad_naseri