چگونه با خیال‌مان سفر کنیم؟. میان دشت‌ ذهن‌مان خطر کنیم. ز هوش و ‌گوش و چشم‌بسته‌مان

چگونه با خیال‌مان سفر کنیم؟
میان دشت‌ ذهن‌مان خطر کنیم
ز هوش و ‌گوش و چشم‌بسته‌مان
به نور سرخ قلب خود حذر کنیم
رویم و در میان جلگه‌های عیش
به شادمانی عظیم و خنده سر کنیم
دمیم در رگان هم : نفخت رقص
که تا امیر حزن را خون جگر کنیم
میان باغ‌ جسم‌مان بیا که باز
هزار آفتاب خفته را خبر کنیم



ذهنی که سال‌هاست بی‌وزن بوده حالا خودش افتاده باز به تمرین.
اینها به قول نیما ساختن است.
یکجور تمرین ذهنی وگرنه غزل بازی در این روزگار پشت‌ پا زدن به راه‌های نو رفته است.

با مشورت‌های که صورت گرفت. شعر خواندن برای اسماعیل بخشی کاری تکراری به نظر آمد و ایده‌ای هم به کرسی اجرا ننشست.

با این‌همه اسماعیل بخشی این‌روزها کارد بر گلوست اما آنکه کارد به دست دارد ابراهیم نیست.

@andaromidvari