در زمان پیری* …ازرا پاوند …زیرا که سالخوردهایم. و شور و شوق زمین مرده است؛
در زمان پیری*
ازرا پاوند
زیرا که سالخوردهایم
و شور و شوق زمین مرده است؛
هزار بار مرگش را دیدهایم
گاهی که فرو میکاهد بادی پیر به فریاد و فغان آید
زیرا که سالخوردهایم
و شور و شوقمان مرده است هزار بار
اما هرگز خسته نیستیم
حافظه کاستی گیرد، چون زنگهای عشاق نیلوفر۱
فرو رفته در هیاهوی باد،
اما هرگز خسته نیستیم
اگر که سالخوردهایم.
شب-شگفتی غریب چشمانت
بیمرگ است، اگر چه شوق تا دشتِ
ستارگانِ نگاهبان شمال پر میزند و
و دیگر به دست نمیآید؛
لبانم سرد و
ما دو تن هنوز خسته نیستیم،
و شب-شگفتی غریب بر فرازِ ما،
برگها در جنبش این شگفتی ما را نگاه میدارند
و باد دهانمان را با کلمات غریب پر میکند
که این شگفتی و اعجاب هرگز پیر نیست.
ساعت گرگ و میشِ روز بر فراز ماست
سپیده دم در آغوش
و شب-شگفتی غریب در چشمهای ما
زیرا که ساعت گرگ و میش به سپیده دمان
میرسد
بهسان باکرهای، پنج انگشت پیش گرفته
انگشتان کشیده و شنگرف سپیده دمان.
میگوید: نیزههای سرخ
بامداد کهنه جنگاوران را سوراخ میکنند
ای شگفت! عشق
بردهای از یاد مگر
نیزههای سرخ سپیده دمان را،
بیرقهای پگاه را
میگوید: "نه، به یاد دارم، کنون اما
سپیده سر بزند، و زمانِ گرگ و میش
از پیِ اوست
زآن رو که ما سالخوردهایم.
* عنوان شعر به لاتین است
In Tempore Senectutis
۱- زنگهای مراسم بودائیان.
مرحمت مترجم نازنین حسین مکیزاده
@ashoftar
یادکرد «سپیده قلیان» روزنامهنگاری که در کنار کارگران هفتتپه بود و هست.
شما نیز شعرهایی که «سپیده» در آنها روشنایی دارد برایم بفرستید تا فریادش بزنیم.
@faryadnaseri
@andaromidvari