علی عبدالرضایی شاعری که «بلد» بود خیلی بیشتر از امکان شهرت شاعری با رفتارش برای خودش شهرت دست و پا کند …مثل نمونه‌های دیگری که می‌

علی عبدالرضایی شاعری که «بلد» بود خیلی بیشتر از امکان شهرت شاعری با رفتارش برای خودش شهرت دست و پا کند.

مثل نمونه‌های دیگری که می‌شود نام برد. عبدالرضایی چه وقتی که شاعر بود و شاعر خوبی هم بود. با رفتارهایش، قصه‌هایش برای مردم ما که عاشق خاله‌زنک بازی‌اند «سوژه»ی توجه بود.

او راه‌های مدام در صحنه بودن را بلد بود وقتی که می‌نوشت: گراناز زیر من بود که شاعر شد.

بعد حاشیه‌ی ادبیات هم که حاشیه دوست بودند بیشتر حاشیه ساختند: عبدالرضایی در جلسه‌ای لیوانش را پرت کرده طرف سیمین بهبهانی، عبدالرضایی در جلسه‌ای به پگاه احمدی گفته برو و شعرت را به من تقدیم کن‌ پگاه احمدی همین که گفته این شعر تقدیم به فلانی او برخاسته به اعتراض که یعنی چه هرکس می‌خواهد اسمی درکند از فلان من آویزان می‌شود. و هی حاشیه و حاشیه.

عبدالرضایی با حاشیه‌ها باد شد. بعد رفت و در مجله‌ی هنرنویسش با میدانی که پرهام شهرجردی به او داد. شروع به نوشتن از لای پا کرد. از کیر و خایه و کس. با نام‌های مستعار و زنانه. ذهن ایرانی سرکوب شده هم که ولع جنسی داشت. او شهلا کاتبان شد فلان شد بهمان شد اما همان موقع نشان دادم نوشتن از سوراخ‌های تن قدرت و زیست دیگری می‌خواهد.
یکیش مثلن ساقی قهرمان که خیلی بهتر می‌نوشت و می‌نویسد.
بعد عبدالرضایی ناگهان حزب زد. حزب مجازی، کانالی، یویتوبی، آنارشیستی و مشتی بچه و کم‌سواد را با حرفهایش فریفت.

حالا در کانال «بی‌گاه» سعید اسکندری خواندم که به دلیل تبلیغ و ترویج پدوفیلی تحت تعقیب قرار گرفته است. نخواستم بخوانم که چیست و چطور است. سال‌هاست که نمی‌خوانمش که خواندنی نیست.

خبر بهانه‌ای بود برای یک تکه از تاریخ ادبیات ایران که بدانیم شارلاتانیسم چگونه در آن رشد کرده است و می‌کند.