سایه‌ی دیوانه‌ها …تا وقت مرگ یک جا نشستن.. تا وقت مرگ تکیه‌دادن به یک‌ جا

سایه‌ی دیوانه‌ها


تا وقت مرگ یک جا نشستن

تا وقت مرگ تکیه‌دادن به یک‌ جا

مثل آدم‌های دیوار یک جا ایستادن

مثل نویسنده‌های مرده

وقتی که می‌بارد، وقت که نمی‌بارد ایستادن

به وقت نگاه کردن و ندیدن

به وقت مرگ و نمردن

ایستادگی


یکی ساعت را خواهد پرسید

یکی ساعت را جواب خواهد داد

یکی سلام بی‌صدایش را خواهد گفت

یکی خون دهان مشت‌خورده‌اش را تف خواهد کرد


همه ی این ها به‌وقت ایستادگی به دیوار دوخته می‌شوند

نگاه می‌رود و برمی‌خورد

وقتی که بر‌می‌گردد بزرگ شده، آدم را به دست و دهانش می‌گیرد

ـ در خانه مقاومت کردن ـ

یکی از دیوانه‌خانه سردرمی‌آورد

از همین الان نشستنش را می‌بینم

خشت‌شکسته بغل کردنش را

و اشک‌ چشم‌هایش را

چرا که هیچ‌کس نخواهد دانست

او از کدام خاطره‌ی مدفون آغاز می‌کند

دیوانه‌ها دیوانه‌ها دیوانه‌ها

دیوانه‌های بزرگ

اگر آنها نبودند یقینن زمین نمی‌چرخید

اگر نبودند، دیوانه‌ها نبودند، دیوانه‌ها نبودند

یک‌طرف سنگین می‌شد و در فکرها فرو‌می‌رفت

امکان فرورفتن، به‌جای راه رفتن...


اگر یکی دیوانه نشود تو نمی‌توانی راه بروی

اگر یکی دیوانه نشود تو نمی‌توانی بخندی

دیوانه فرو‌می‌رود و تو می‌توانی راه بروی

دیوانه در خندیدن‌هایش، خند‌ه‌اش را از دست می‌دهد

تو می‌توانی بخندی!

تلخ و سنگین

تو می‌توانی بخندی!

سنگین و تلخ

شعر ترکی از شهرام شیدایی
برگردان فریاد ناصری

@andaromidvari