د. که عدهای دیالوگپردازی رمان را مانع فضا سازی دیدهاند. اما بازگردیم به عکسهای کاوه گلستان
د. که عدهای دیالوگپردازی رمان را مانع فضا سازی دیدهاند. اما بازگردیم به عکسهای کاوه گلستان. اگر فضا سازی نبوده، پس چرا ما خانهی طاووس و شهین را دیدهایم؟ ما محلهی غم را و کوچههایش را میتوانیم متصور شویم. اگر چه که خود هاشمی موافق دیالوگگویی است و از توصیف خوشش نمیاید. اما بدنهی این رمان خالی از فضا سازی نبوده است و ما خانهی افسانه و لیمو و اتاق فریبا و طوطی و خانهی خود هاشم و همسایهاش را یک اتاق و یک خانه تصور نمیکنیم. کافهی زیر پلهها را با کافههای حاشیهی خیابان یکی نمیدانیم. پنکههای اتاقها و پنجرههای اتاقها و موقعیت تمیزی کثیفی خانهها را یکی در ذهن متصور نشدهایم و میدانیم اتاق ژاپنی پشت دریهایی داشت که انداخت و اتاق زهره دختر ۱۳ ساله آن قدر کثیف بود که حتی مفت هم دختر را برای همخوابی نمیخواستند.
اما به طور ویژه اشاراتی به رمان داشته باشیم. به زمان رمان که سالهایی حوالی ۱۳۴۶ است و رمان نیز در سال ۱۳۴۸ نوشته شده است. و این زمان و عبارت مربوط به آن زمان نیز از طریق رمان به ما منتقل می شود. از ضربالمثلهایی که طی زمان تغییر یافتهاند و ما امروز به گونهای دیگر آن ها را به کار میبریم که این تغییر حکایت از زمانمندی رمان است.
بعضیها کاربرد کتاب، سینما، موسیقی را در این رمان عبث میدانند. با دوبارهخواندن و قیاس کارکرد کتاب در کنار تخمه شاید به این نتیجه برسیم که کتاب نه مثل امروز کالای فرهنگی که همچون تخمه کالای تفریح بوده است. حتی اسم بردن از کلیت کتاب که به جزییات و نام کتاب نمیرسد. چون کتاب فقط یک شی کلی است مثل تخمه. با این حال ما با انواع اقسام مشروب و نامهایشان روبرو هستیم. پس قرار نیست با کاربرد کتاب به شخصیت بعد داده شود. که بودن آن را زایده بدانیم. که از قضا نوع برخورد و کارکرد کتاب در زندگی هاشم، با شخصیتاش همخوانی دارد. همان طور که کتاب نشد، سینما، سینما نشد تخمه، تخمه نشد شهر نو، شهر نو نشد کلاس موسیقی و ساز دهنی! اگر چه همان تفریح هم گهگاهی روی شخصیت بهروز و هاشم تاثیری گذاشته است و همین اشاره کافی است شاید که بهروز در تاکسی میگوید آپاندیس عود کرده خدا کنه حاد نباشه، و راننده نمی داند حاد یعنی چه و بهروز باز نه در قالب آدمی دانا که معنای حاد را دقیق بداند که حتی معنای بیربط از حاد برای راننده ارایه میدهد. با این حال ذهنش این کلمات را در خود دارد.
بهروز و هاشم قرار است دست هم را بگیرند و با هم تفریح کنند چه کنار یک جوی آب بنشینند چه با هم سینما بروند یا از پلههای موسسه موسیقی بالا بروند و نهایت با دعوا از آن خارج شوند. و هر دعوایی مختصات خودش را دارد و نمیتوان دعواها را یکی دانست و حذف شدنشان را جایز دانست.
در بعد ضرورت ثبت تاریج اجتماعی دههی چهل و رابطهی مردم با مردم و نگرش مردم به یکدیگر، در خلال دیالوگهایی است که هاشم و بهروز با راننده تاکسیها دارند یا بین خودشان یا با زنهایی ک هبا آنها مواجه میشوند در زمانهایی غیر از همخوابگی. به طور مثال راننده که بین زنهای شهر نو و بیرون از شهر نو تفکیک قایل است. و بخش دیگر که میتوان از طبقهی افرادی که به آن بخش از شهر میآیند آگاه شد. وقتی هاشم داخل خانه شهین میشود و میگوید بیشترشان راننده و شاگرد راننده کامیونهای جاده بودند و بیشترشان با هم ترکی حرف میزدند. یا کارکرد پلیس با حضور جهت کنترل امنیت و از طرفی باجگیری و از سمت دیگر نصایح پلیس برای هاشم که از جووونیت استفاده بکن کمتر اینجاها برو که باز، تیپ نکردن پلیسها است و بینشان پیچیدگی انسانی مشهود است که خود میتواند سندی تاریخی اجتماعی باشد.
از بخشهای مهم رمان، به جهت تاریخی اجتماعی، مکالمهی مهین با هاشم است و جایگاه اجتماعی زن به طور ویژه زن در شهر نو. و یا مکالمهی زنی در خیابان که اسمش را نمیگوید و ماحصل کارش یک دکمه است و در سوال جواب بینشان هر کدام از دیگری میپرسد تو چی گیرت اومد؟ و یکی شدگی جایگاه مرد و زن در بستری که فاحشگی است، باز، اهمیت دارد. و یا شخصیت توران و ریختن اسکنانس بر تن توران بر سر بچه و مواجه بچه شیرخوار با ریخته شدن اسکناسها بر سینهی مادرش، که در یاد میماند اما بیشتر از آن طبقه و رفاه اجتماعی مقطعی را بازآفرینی میکند که هاشم و بهروز دست به خرجشان خوب است. پس اندازهایی هم دارند هر چند اندک. اما برای خود از خرج کردن مضایقه نمیکنند یا تاوان کارهای خطاشان را با پول جبران میکنند. اگر چه در همین مکان و در همین شهر نو آدمهایی هستند که باجخورند و پول زنان را هم میگیرند اما کلیتی که به ذهن متبادر میشود، فلاکت عموم جامعه یا عدم رفاه نیست. یا حداقل در شخصیت هاشم و بهروز، این چنین نیست.
زمان و پیشروی زمان در داستان سوال برانگیز است بهگونهای که ما در آن دقایق را در قالب فصل، حتی، میبینیم. شاید به همین جهت مدت زمان ده روزهی نبودن ه