«ای فردا».. میخوانم و میستایمت پرشور. ای پردهی دلفریب رویا رنگ!
"ای فردا"
میخوانم و میستایمت پُرشور
ای پرده ی دلفریبِ رویا رنگ!
میبوسمت، ای سپید ه ی گلگون؛
ای فردا! ای امیدِ بینیرنگ!
دیریست که من پی تو میپویم.
هر سو که نگاه میکُنم، آوخ!
غرق است در اشک و خون نگاه من.
هر گام که پیش میروم، برپاست
سر نیزه ی خونفشان بهراه من
وین راه یگانه: راه بیبرگشت.
ره میسپریم همرهِ امید
آگاه ز رنج و آشنا با درد.
یک مرد اگر به خاک میافتد،
برمیخیزد بهجای او صد مرد.
اینست که کاروان نمیماند.
آری، ز درونِ این شب تاریک
ای فردا! من سوی تو میرانم.
رنج است و درنگ نیست، میتازم.
مرگ است و شکست نیست، میدانم.
آبستنِ فتحِ ماست این پیکار.
میدانمت، ای سپیده ی نزدیک؛
ای چشمه ی تابناکِ جانافروز!
کز این شبِ شومبخت بدفرجام
برمیآیی شکفته و پیروز
وز آمدنِ تو: زندگی خندان.
میآیی و بر لبِ تو صد لبخند.
میآیی و در دلِ تو صد امید.
میآیی و از فروغِ شادیها
تابنده بهدامنِ تو صد خورشید.
وز بهرِ تو باز گشته صد آغوش.
در سینه ی گرم توست، ای فردا!
درمانِ امیدهای غمفسرد.
در دامنِ پاکِ توست، ای فردا!
پایانِ شکنجههای خونآلود.
ای فردا؛ ای امیدِ بینیرنگ! . . .
#هوشنگ_ابتهاج ( #ه_ا_سایه )
رشت، ۱۴ شهریور ۱۳۳۰
به انتخاب زهرا میر
یادکرد «سپیده قلیان» روزنامهنگاری که در کنار کارگران هفتتپه بود و هست.
شما نیز شعرهایی که «سپیده» در آنها روشنایی دارد برایم بفرستید تا فریادش بزنیم.
@faryadnaseri
@andaromidvari