یک بار هم به محموله انار بچه‌ها در بین راه کمین زدندواشک همه را دراوردند تا به هر کس یک انار دادند

يك بار هم به محموله انار بچه ها در بين راه كمين زدندواشك همه را دراوردند تا به هر كـس يك انار دادند. تازه خودشان تا مدتها انار داشتند! شبها هـم بچـه هـا را بـه عنـاوين مختلـف از خواب بيدار ميكردند و سر به سرشـان ميگذاشـتند. مـثلا بيدارشـان ميكردنـد وخيلـي رسـمي وجدي سوال ميكردند دوزاري داري ؟ ! يا برادر سريعا بفرماييـد شـماره پلاكتـان چنـده؟ يا اب براي خوردن ميدادند وكارهاي ديگر...
مسعود احمديان هم براي بيدار كردن بچه ها به خاطر نماز شب طريقـه مخصـوص ملامتيـون را داشت. مثلا يكي را بيدار ميكرد كه :(بابا پاشو من ميخوام نماز شب بخونم هيچ كـس نيسـت نگام كنه!) يا اينكه ميگفت : (پاشو جون من اسم سه چهر نفر مومن رو بگو تو قنوت نمـاز شـبم كم اوردم !)
روزهاي هفتم هشتم اموزش بود كه امير نظري ومهدي نوراللهيان به شـدت كليـه درد گرفتنـد به طوريكه راه رفتن هم برايشان سخت شد. با رفتن امير نظري يك قـدري كارهـا عقـب افتـاد.
به جاي او اكبر مقدم مسئول اردوگاه شد. اكبر به معناي واقعي اقـا بـود. از طـرف ديگـر تقـي خزاعي راهم گذاشتند مدير داخلي كه امتيازي براي باند اشرار بـود. بـدين ترتيـب همـه كارهـا افتاد دست ملامتيون! و آبدارخانه، غذاخانه، پتوخانه، وتمام نقاط اسـتراتژيك خيلـي زود تصـرف شد.
روزهاي اخر مشخص شد كه عده اي از بچه ها به دلايل جسمي رد ميشوند وميرونـد تخريـب براي كارهاي ديگر واموزش انفجارات واز ميان قبول شـدگان مـا ودوره ٥٠ نفـري بعـدي كـه
بعد از ما شروع كردند چند نفري به گردان نوح ميروند وبقيه گردان ياسين را تشـكيل ميدهنـد.
گردان ياسين به فرماندهي برادر جليل محدثي بود كه از باسلبقه ترين وكار امد تـرين فرمانـده گردانهاي لشكر بود از بچه هاي قديمي جنگ كه اوايـل بـا شـهيد چمـران همكـاري كـرده بـود فردي بود قد بلند رشيد سربه زير با ابهتي غير قابل توصيف بيـاني بسـيار گـرم وگيـرا لحنـي
كاملا امرانه واخلاقي بسيار نیکو .



به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇



https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81hI9ioK_EA