انقلابمان را دزدیده اند برای بازگشتش تلاش می کنیم! تمام مطالب منتشره در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار میابد. ادمین: @WT_XT
…❇️ روزهداری پدرم.. ✍. مهراب صادقنیا
#داستانک
❇️ روزهداری پدرم
✍. مهراب صادقنیا
... پدرم که از کار برمیگشت کمی از ساعت دو گذشته بود. از سر و رویش تشنگی میبارید. فکرش را بکنید؛ تابستان گرم خوزستان و ماه رمضان و البته کار کردن در مزرعههای دمکردهی یونجه و ذرّت. ما که از پای کولر آبی تکان نخورده بودیم، داشتیم از تشنگی هلاک میشدیم، چه برسد به پدرم که زیر تیغ آفتاب کار کرده بود. لباس کارش را در میآورد و همانجا جلوی دریچهی کولر دراز میکشید و طولی نمیکشید که به خواب میرفت و من به بدن لاغر و شکم فرو رفتهاش خیره میشدم و خودم را با او مقایسه میکردم.
آن زمان گویا آستانهی تحمّل مردم بالاتر بود و یا شاید "اعتقادشان". الآن مردم سریعتر به "عُسر و حَرَج" میافتند و روزهی خود را باز میکنند. گرچه "آگاهی مذهبی" آنان نسبت به گذشته افزایش یافته است، ولی گویا تحمّلشان قدری کم شده است.
غروب که میشد از بیست دقیقه قبل از افطار، همهی ما دور سفره جمع میشدیم، لیوان آب سرد را در دستهایمان فشار میدادیم و منتظر بودیم تا بانگ اذان برخیزد و مادرم اجازهی افطار بدهد؛ پدرم امّا اصرار داشت که اوّل نماز بخواند. هر شب بعد از افطار، همانجا پای سفره، دراز میکشیدم و حساب میکردم که چند روز دیگر از رمضان باقیست، ولی پدرم زیر لب میگفت: "خدایا شکر که امروز هم توانستیم روزه بگیریم !
@antioligarchie