🔹مریدی لرزان نزد شیخ بشد و عارض گشت: یا شیخ خوابی بس ترسناک بدیدمی …

#داستانک #طنز

🔹مریدی لرزان نزد شیخ بشد و عارض گشت: یا شیخ خوابی بس ترسناک بدیدمی...
شیخ گفت: بنال ببینم خواب چه دیده ای که بی قراری؟!
مرید گفت: به خواب دیدم سه گرگ گرسنه مرا دنبال همی نمایند و گاهی بقدر یک مایل و گاهی دو مایل از من فاصله گرفته اما ناگه از تاریکی بیرون جسته و پاچه مرا به دندان گرفتندی، در این میان کسی اندک گوشتی مرا بدادی که به آنها دهم و آنان را سیر نموده و خود را رهایی بخشم، لیک آن تکه گوشت بقدری اندک بوده که دندان نیش آنان را نیز چرب نمیکرد...!

شیخ دستی بر سر کچلش کشید و لختی آن را خاراند و سپس گفت:
آن سه گرگ قبوض آب و برق و گاز بوده که پس از هر ماه و گاهی دو ماه بر تو حمله ور میگردند و آن تکه گوشت یارانه توست که به دستت داده اند...!

مرید چون این تعبیر شگرف را بشنید، گریبان خویش دریده و از سویدای دل دعاهایی نمود که به دلیل شورانگیز بودن در این مقال نمی گنجد... 😅😳🙄🤔


به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇