مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه‌گر شوهر داد

#حکایت

مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد. چندی بعد همسرش به او گفت: ای مرد سری به دخترها بزن و احوال آنها را جویا شو ...

مرد نیز اول به خانه کشاوز رفت و جویای احوال شد ، دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم ..

مرد به خانه کوزه گر رفت ، دختر گفت کوزها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست ...
.
مرد به خانه برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت: چه باران بیاید وچه باران نیاید ما بدبختیم


به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
@antioligarchie