…✍ رضا حسین‌پور.. یک شبی از آن شب‌ها، سخن از حد گذشت و چون نوبت به طعام رسید، حیرت حاضران افزون شد

#داستانک


✍ رضا حسین‌پور

🔻می‌گویند: شاه عباس گاهی که سرِ دماغ بود با مشایخِ دوران خویش مُجالستی برپا می‌کرد و بحث و درس و حدیث، نَقلِ مَجلس‌شان می‌شد و خوش می‌داشت که گاهی سری به سرشان بگذارد و خلافِ رای آن‌ها نظری ابراز دارد و از این حال، سازش کوک می‌شد؛ به خصوص با شیخِ دانایش همیشه مُصاحبتی خاص داشت. یک شبی از آن شب‌ها، سخن از حَد گذشت و چون نوبت به طعام رسید، حیرتِ حاضران افزون شد. چون بر سرِ سفره شام چهار گربه قبراق با شمعی در دست، روشنایی بخشِ مَحفِل‌شان شده بودند. شاه به غرور به شیخ بهایی می‌گوید: تو را عقیده بر آن بوده و هست که اصالت بر تربیت پیشی دارد اما اکنون چنانکه می‌بینی، ما کاری کرده‌ایم خلافِ گفته تو. دستور داده‌ایم گربه‌هایی تربیت کرده‌اند که اصالتِ خویش را به بادِ فراموشی سپرده و چون غلامی رام، به آنچه ما خواسته‌ایم فرمان بردار شده‌اند و در چنین شبی به مجلس آرایی ما مشغولند. شیخ گفت: امشب سخنِ تو راست است اما اگر مجالی دهی و فردا شب هم این گونه مجلسِ تو آراسته باشد، آن‌گاه جواب‌گویت خواهم بود. شاه بخندید و گفت: باشد، فردا شب و شب‌های دگری چون امشب خواهد بود.
این شب گذشت و شیخ رفت و شبی دیگر باز آمد اما این بار صندوقکی نیز به همراه داشت. سفره گسترده و شام آماده شد. گربه‌ها هم همچون شبِ پیش، هر یک با شمعی که در دست داشتند، مثلِ قراولان انجامِ وظیفه می‌کردند. میهمانان هم، سبیل در سبیل همگی آماده و مهیایِ یک حمله جانانه شدند. شاه هم در صدر بود. خوش کیف و خندان.
و اما به محض صدور فرمان و آغازِ عملیاتِ لقمه‌چینی از این خوانِ نعمت، شیخ آرام درِ صندوق گشود و از این باز گشایی، چنان شوری به پا خاست و فتنه‌ای آغاز شد که خاطره جنگِ با عثمانی‌ها، باری دیگر در نظرها به یاد آمد. چندین موشِ فربه و بازیگوش، رسته از بند، به جمعِ میهمانان حاضر شدند و همه به جِست و خیز مشغول و در این سوی و آن سوی سفره شاهانه درجست‌وجوی روزیِ خویش، فتنه‌ها به پا کردند. اما پس از وقوف از حضورِ گُربَکانِ بی‌مروت، هراسان روی به سوی تخت و نشیمن‌گاهِ شاه بردند و یا در تنبانِ سرداران، در جُستنِ نقطه‌ای امن از چنگال‌های تیزِ دشمنِ نابکار پنهان گشتند. گربه‌های تربیت‌شده و نازنینِ شاه نیز به محضِ دیدنِ این موش‌های طناز، شمع‌ها را رها کردند و هر یک جُفتان و خیزان به این سوی و آن سوی مجلسِ بَزم، که اکنون به میدانِ رَزم مبدل شده بود به تکاپو افتاده و شتابان در پیِ صیدِ شکار خویش شدند. یکی رو به شرق و یکی روی به غرب و آن دو دیگر یکی روی به جنوب و وان یکی سویِ شمال. قَمَر در عقرب شد. عشقِ حضار در خطر افتاد و عیشِ شاه هم کور شد.
شیخ گفت: شاها، اصالتِ گربه شکارِ موش است، شاید بتوان با تربیتِ درست، گربه را اهلی و رام کرد اما آن گربه تربیت شده هم اگر موش ببیند، همان گربه‌ای خواهد شد که بود. نا اهل می‌شود و درنده‌خوی و روی به اصلِ خویش می‌آورد و با اصالت خویش هم داستان می‌شود. اینک این شما و آن تربیت و این ماجرا ...


@antioligarchie