انقلابمان را دزدیده اند برای بازگشتش تلاش می کنیم! تمام مطالب منتشره در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار میابد. ادمین: @WT_XT
قسمت هفدهم
#داستان_شاهنامه
قسمت هفدهم
🔹داستان زال و رودابه (۴)
وقتی به درگاه سام رسید خود را معرفی نکرد و گفت : فرستادهای از طرف مهراب با طبقهای زر آمده است و پیامی آورده . سام متعجب شد که چرا زن فرستادهاند . با خود گفت که اگر زرها را بپذیرد شاه خشمناک میشود و اگر نپذیرد ممکن است زال ناراحت شود پس گفت : این پولها را به نام ماه کابلستان به زال میدهد . پس سیندخت به پهلوان گفت : مگر مهراب چه کرده که سر جنگ با او را داری و اگر مهراب گناهکار است گناه مردم کابل چیست؟ از خداوند بترس و کمر به خون ریختن مبند . درست است که ما بتپرستیم اما شما هم آتش پرستید .سام به او گفت : تو چه نسبتی با مهراب داری؟ سیندخت پاسخ داد : اولازهمه باید قول دهی که گزندی از تو به من نرسد . سام سوگند خورد . سیندخت گفت که : من زن مهراب و مادر رودابه هستم و آمدهام ببینم رای تو چیست؟ و چرا میخواهی کابل را به خاک و خون بکشی ؟ سام قول داد که به کابل آسیبی نرساند و گفت: شما گرچه از نژاد ضحاک هستید ولی بااینحال شایسته تاجوتخت میباشید . اندیشه به دل راه مده چون من نامهای به شاه نوشتم و زال آن را برای او برد . از شاه خواستم تا از این تصمیم صرفنظر کند . سپس سام هرچه در کابل بود همه را به مهراب و سیندخت بخشید و پیمان بست که دختر او را به عقد زال درآورد . سیندخت شاد شد و برای مهراب مژده برد . منوچهرشاه آگاه شد که زال به دیدنش آمده است . از او استقبال کرد . زال نامه پدر به او سپرد . شاه نامه را خواند و گفت : نامه پردردی بود مدتی بمان تا من فکر کنم . پس بزرگان را فراخواند و از ستاره شناسان خواست از آینده این کار بگویند . ستاره شناسان جواب مثبت دادند و گفتند : از این وصال فرزند دلیری زاده میشود بسیار قدرتمند و علاقهمند به ایران . او همیشه و در همه حال در جنگ با توران و در خدمت شاه است . منوچهر شاد شد و گفت هرچه گفتید فعلاً پنهان دارید . سپس زال را فراخواند و از موبدان خواست از او سؤالاتی کنند تا به میزان خرد او پی ببرند . موبدی پرسید : دوازده درخت سهی دیدم که شاداب بود و از هر شاخه سی شاخه دیگر به وجود آمده . آن درخت چیست ؟ دیگری گفت : دو اسب تیزتاز هستند یکی مانند دریای قیرگون و دیگری چون بلور آبدار سپید و هر دو در راهند و به هم نمیرسند .سومی گفت : سی سوار هستند اگر یکی از آنها را کم کنی وقتی بشمری همان سی تا هستند . چهارمی گفت: در مرغزاری پ ر از سبزه و جویبار مردی با داس بزرگ میآید و تر و خشک را قلعوقمع میکند و به التماس کسی هم گوش نمیکند .دیگری گفت : دو سرو بلند که به آسمان سر کشیدهاند و مرغی بر آنها آشیانه دارد و در یکی شب و در دیگری روز منزل میکند اگر از یکی بلند شود برگش ریخته میشود و چون بر دیگری مینشیند از آن بوی مشک برمیخیزد و از این دو همواره یکی تروتازه و شاداب هستند و دیگری خشک و پژمرده است . دیگری گفت : که در کوهسار شهرستانی است که مردم خردمندی دارد و بناهای زیادی در آنجا سر به فلک کشیده است ناگاه بومهنی برمیخیزد و بر و بومشان را از بین میبرد . پس تو ای زال پرده از این معماها بردار . زال مدتی فکر کرد و سپس چنین پاسخ داد : منظور از دوازده درخت بلند همان دوازده ماه سال است که هرماه هم سی روز است . اینکه پرسیدید از دو اسب سپید و سیاه که از پی هم روانند آنها شب و روزند که از پی هم میآیند . سوم که گفتید از آن سی سوار یکی کم شود موقع شمردن همان سی تاست ماه نو به اینگونه است که گاهبهگاه یکشب از سی روز کم میشود . سؤال بعد درباره دو سرو بلند که مرغ در آن آشیانه دارد . از برج بره تا ترازو جهان روشن و از آن به بعد تیرگی و سیاهی است و دو سرو هم دو بازوی چرخ هستند و مرغ پران هم خورشید است . شهرستانی که در کوهسار است همان دنیای دیگر است که هرکار اینجا کرده باشی آنجا بر تو بازشمرده میشود و هرکس به جزای کارش میرسد . آن دو مرد با داس تیز که تر و خشک از او در هراسند همان زمان است که به پیر و جوان رحم نمیکند و در حال گذر است . شاه از تیزهوشی زال خرسند شد پس زال گفت : من باید به دیدن پدرم بروم . شاه گفت : روز دیگری هم نزد من بمان . میدانم که هوای دختر مهراب کردهای وگرنه کجا دلت برای پدرت تنگشده ؟ شاه فرمود تا وسایل جنگ را در میدانگاه مهیا کنند و دستان شروع به سواری کرد و بعد هنر تیراندازی خود را به نمایش گذاشت و درختی کهنسال را هدف قرارداد و به میان آن زد . سپس به ژوپین پرانی پرداخت بعد شاه از گردنکشان خواست که با او هماوردی کنند اما هیچکس حریف زال نشد. شاه گفت : خوشا به حال سام که چنین فرزندی از او به یادگار میماند پس پاسخ نامه سام را نوشت و به او پاسخ مثبت داد. زال بهسوی پدر شتافت و قبل از رفتن پیکی فرستاد و جواب شاه را به او رسانید. سام خوشحال مهراب را باخبر کرد .
به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81h