انقلابمان را دزدیده اند برای بازگشتش تلاش می کنیم! تمام مطالب منتشره در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار میابد. ادمین: @WT_XT
✍زهرا ساروخانی.. 🔴 ای حافظ شیرازی تو کاشف هر رازی؟!
#طنز #یلدایی
✍زهرا ساروخانی
🔴 ای حافظ شیرازی تو کاشف هر رازی؟!
خاندان ما در تمام ایام سال پیام تبریک شب یلدا رو دریافت میکنه، یعنی همیشه یک عزیزی تو گروه تلگرامی فامیلی هست که تقویم رو بذاره جلوش و کنتور بندازه تعداد روزهای مونده به یلدا رو حساب کنه و یه «یادت باشه من اولین نفری بودم که تبریک گفتم» بزنه تنگش و سِند تو آل کنه. یک روز مونده به شب یلدا هم ساعت شمار میزنه: اینقدر ساعت و دقیقه و ثانیه مونده به یلدا. خود شب یلدا هم میزنه «به یلدا خوش آمدید». اما اصل شب چله به فال حافظشه. اقوام ما کلا تصورشون از حافظ شیرازی یه آقای گیسو پریشونیه که نشسته کف زمین و میگه «بیا فالت ببینُم». به شدت هم اعتقاد دارن هرچی تو فالشون باشه قطع به یقین براشون اتفاق میفته. به اینصورت که اگه فال یک خانوم یا آقای مجرد «روز هجران و شب فرقت یار آخر شد» باشه، بدون اینکه نامزد یا خواستگار یا حتی معشوقهای وجود خارجی داشته باشه، بهصورت کاملا یکطرفه تا آخر شب در مورد مزون، انتخاب تالار، تعداد مهمونها و اسم بچهاش هم تصمیمگیری میشه و هماهنگیهای لازم با عاقد هم به عمل میاد. چند سال پیش واسه شوهرعمهام شعر «چارده ساله بتی چابک و شیرین دارم» اومد، عمهام یک هفته هورهور اشک ریخت و تا اونجایی پیش رفت که یه پسوند «سابق» کنار شوهرش قرار گرفت. تعصب خانوادگی ما در حدیه که یکبار یه استاد دانشگاه تو تلویزیون گفت «تفال به حافظ صرفا جنبه زیباییشناختی داره، شأن اشعار رو با فال گرفتن پایین نیارید»، بلافاصله پدرم تلویزیون رو از پنجره پرت کرد پایین. امسال هم شب چله داداشم گفت: اون دیوان حافظ رو بیار ببینیم اوضاع سیاسی مملکت در چه حاله. گفتم مگه حافظ موضعگیری سیاسی هم میکنه؟ گفت: پس چی، و دیوان حافظ رو باز کرد. شعر «فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش» اومد. گفت: بیا، اشاره به جلسه صمیمانه آقاي اژهاي با دانشجوها داره و جلسه رو هم پربار و مفید ارزیابی کرده. گفتم: شوخی میکنید؟ یعنی واقعا هر غزلی بیاد قطعا اتفاق میفته؟ زن داداشم یواشکی زیر گوشم گفت: مگه ما رو یادت نیست؟ پارسال تو فال من بود که گفت بچهدار میشید، ۹ ماه بعدش بچه به دنیا اومد دیگه. پیش خودم گفتم: اَی دل غافل، من شک کرده بودم کار لکلکها نیستا، بیا، همش زیر سر دیوان حافظ بوده. بلند گفتم: یکی واسه من فال بگیره، من یه نیت خیلی مهم دارم. شوهر خالهام با لبخندی مثالزدنی دیوان حافظ رو برداشت و بازش کرد ولی درجا رنگ از رخش پرید. با خشم برگشت گفت «دیدار شد میسر و بوس و کنار هم؟ آره؟». مامانم گوشه لبشرو گاز گرفت، خواهرم محکم کوبید پشت دستش، بابام در حالیکه کمربندشرو باز میکرد اومد سمتم و گفت: آبرویی را که در خدمت به مردم در 50 سال بهدست آوردهام آسان از دست دادی. گفتم: به خدا نیتم قبولی تو کنکور بود. زن داداشم گفت: آره جون خودت، اگه نیتت اون بود، باید غزل «حافظا یادت نرود مداد نرم و پاککن» میومد. از ترس کمربند بابام بدون دمپایی پریدم وسط حیاط، تا صبح هم بابام تو خونه راهم نداد، شب سردی هم بود، نه بوسی و نه کناری هم. فکر کنم شب یلدا مُراجع زیاده فالها با هم قاطی شده بود، چون درستش این بود که اون شب فال من این غزل درمیومد: «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها».
@antioligarchie