▪️گدایی هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می‌انداختند …🔻دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود

▪️گدایی هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می‌انداختند.

🔻دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره، اما گدا همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.

🔻این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و گدا همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.

🔻تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه گدا را آنطور دست می‌انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند

🔻گدا پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، کار تمام است و دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم.

▫️اگر کاری که می کنید، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.

💟 @asrare_movafaghiyat