در نهایت، دربارۀ حال حاضر چه می‌توان گفت؟

در نهایت، دربارۀ حال حاضر چه می‌توان گفت؟ با تحولات اخیر لابد فهمیده‌ایم که الگوی چندهزارسالۀ اوج و فرود به خاتمه نرسیده است. این بار نیز همترازسازی ناشی از شوک، به مرور زمان فروکش کرده است؛ چنانکه در قرون هشتم و پانزدهم در اروپا رُخ داد. تقریباً به هرجا که بنگریم، نابرابری رو به افزایش بوده و است. کشورهای انگلیسی‌زبان، بویژه ایالات متحده، طلایه‌دار این روند هستند. افول کمونیسم به دوبرابر شدن نابرابری در روسیه و چین منجر شده است، و به خلق ثروت‌های افسانه‌ای کمک کرده است. هند نیز در همین جهت پیش رفته و می‌رود.

از نگاه کلان یک تاریخ‌نگار جهان، هیچ‌یک از این موارد نباید موجب شگفتی‌مان شود. در کشورهای توسعه‌یافته، نرخ مالیات و عضویت در اتحادیه‌ها کاهش یافته است. جهانی‌سازی که پس از اختلالات نیمۀ اول قرن بیستم از سر گرفته شد، به طرز بی‌سابقه‌ای اوج می‌گیرد تا فرصت‌های جدیدی برای سرمایه‌گذاران فراهم کرده و فشار بیشتری بر شغل‌های میانی در اقتصادی ثروتمند وارد کند. بسط بازار مالی نیز به بهره‌های نابرابر مدد می‌رساند. و در همین حال، اتوماسیونی که روزبه‌روز پیشرفته‌تر می‌شود، بازارهای کار قطبی بین کارگران کم‌درآمد و پردرآمد می‌سازد که آن فشارها را تشدید می‌کند.

ولی کل قصه هم غم‌افزا نیست. برخی دولت‌های رفاه در اروپا توانسته‌اند با تشدید تلاش‌های بازتوزیعی، نابرابری روزافزون درآمد را جبران کنند. ژاپن، کرۀ جنوبی و تایوان در تأمین توزیع منصفانه‌تر درآمدهای ناخالص، خوب عمل کرده‌اند. ولی این‌ها (در بهترین حالت) مصداق نگه داشتن خط در این جنگ‌اند که اغلب هزینه‌های سنگینی هم داشته‌اند، و روش‌هایشان بعید است دوام داشته باشد چون پیر شدن ملت‌های ثروتمند و مهاجرت، تهدیدی برای آن قرار اجتماعی است که بُن‌مایۀ دولت رفاه است.

اگر برای یافتن مصادیقی از کاهش صلح‌آمیز نابرابری (و نه صرفاً موفقیت در حفظ سطوح کنونی نابرابری) سراغ تاریخ برویم، چندان چیزی نمی‌یابیم. مهم‌ترین مورد، خاستگاهی بسیار متأخر دارد: از سال ۲۰۰۲ تا اوایل دهۀ ۲۰۱۰، اکثر کشورهای آمریکای لاتین کاهش مشهود نابرابری درآمد را تجربه می‌کنند که به یُمن سلسله‌ای از رخدادهای مطلوب میسر شده بود. اصلاحات آموزشی بالاخره جواب دادند. برنامه‌های رفاه که هزینه‌شان با فروش مواد اولیه تأمین می‌شد از محرومان حمایت می‌کردند، و کارگران از اشتغال غیررسمی به اشتغال رسمی منتقل شدند. ولی این تغییرات تا کنون صرفاً توانسته‌اند نابرابریِ بسیار زیاد را به نابرابری زیاد بکاهند، و اخیراً رکود اقتصادی و پس‌ضربه‌های سیاسی در بسیاری از این کشورها موجب توقف این روند یا حتی معکوس شدن آن گشته‌اند. فقط در گذر زمان می‌توانیم بفهمیم که آیا برابرسازی صلح‌آمیز می‌تواند احیاء شده و سپس در درازمدت حفظ شود، یا خیر.

برای آن‌هایی که دنبال همترازسازی صلح‌آمیزند، تاریخ چندان مایۀ دلخوشی نیست. مطمئناً کاهش نابرابری در حاشیه کاملاً ممکن است: اگر کشورهای آمریکای لاتین موفق به این کار شده‌اند، آمریکا یا انگلستان یا استرالیا هم مطمئناً می‌توانند چنین دستاوردی داشته باشند. آن‌ها می‌توانند از رشته‌ای از سیاست‌گذاری‌های مختلف بهره بگیرند: از مداخلات مالی، درآمدهای پایه و هدف‌گیری ثروت‌های پنهان در خارج، تا سرمایه‌گذاری دقیق و متمرکز در آموزش و اصلاح امور مالیۀ کارزارهای انتخاباتی. ولی سیاست‌گذاری در خلأ رُخ نمی‌دهد، و همۀ آن چیزهایی که به سود نسل پس از جنگ بود را نمی‌توان به سادگی در محیط امروزی پیاده کرد که شاهد ادغام، رقابت و مقررات‌زدایی بیشتر در سطح جهانی است. در طول تاریخ، یکسان‌سازی اساسی نابرابری بواقع همه‌جا خاستگاه‌های تیره و تاری داشته است، و هیچ سازوکار بدیل و جایگزینی هم پدید نیامده که به آن اندازه قوت داشته باشد.

همواره وسوسه می‌شویم که بگوییم درس‌های تاریخ به درد ما نمی‌خورند چون دنیا بسیار عوض شده است؛ که البته عوض شده است. ولی باید به خاطر داشته باشیم که دقیقاً همین ادعا را می‌شد در دهۀ ۱۹۵۰، ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ هم داشت، یعنی زمانی که در عین رشد اقتصادها و شکوفایی طبقه‌های متوسط، نابرابری کاهش یافت. آن زمان دلیل روشنی وجود نداشت که باور کنند مسیر می‌تواند عوض شود، اما عوض شد. اکنون نیز محتملاً سوار یک موج روبه‌بالا در تمرکز درآمد و ثروت هستیم، یعنی موجی در ادامۀ آن الگویی که هزاران سال سابقه دارد. در آینده‌ای نه چندان دور، روباتیک، مهندسی ژنتیک و بهبود بیومکاترونیک بدن انسان هم شاید نابرابری‌هایی بیافرینند که اکنون حتی در مخیله‌مان نمی‌گنجند. و اگر چنین شود، آیا این‌همه به نقطۀ عطفی پیش‌بینی‌نشده، ناگهانی و پُر از خشونت منجر خواهد شد؟