✅ ماجراهای من و پنی‌سیلین‌هام!. میثم ابراهیم نژاد بازرگانی | بی قانون

✅ ماجراهای من و پنی‌سیلین‌هام!
میثم ابراهیم نژاد بازرگانی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

این روزها بعد از مدت‌ها سرما خورده‌ام. اینکه می‌گویم بعد از مدت‌ها، پشت حرف‌هایم یک فخرفروشی زیرپوستی و لاکچری‌طور است. شاید فکر کنید که من هم ژن خوبی دارم یا داماد مهمی هستم که دیر به دیر سرما می‌خورم؟ خیر، کاملا در اشتباهید. این مساله به هیچ ارگان و سازمانی ارتباط ندارد و نتیجه سال‌ها تلاش و ممارست در زمینه مصرف پنی‌سیلین است! از وقتی به یاد دارم بنده همیشه در دستم پنی سیلین بوده و چشم‌هایم هم فقط و فقط پرستار را می‌دید؛ البته نه به خاطر اینکه لباس پرستاری تنش بود! بلکه از آمپولی که قرار بود لحظاتی بعد تزریق کند، می‌ترسیدم! پرستار هم که اوضاعم را می‌دید، مدام دلداری می‌داد و می‌گفت تو مثل یک مرد نترس و شجاعی! آن زمان نمی‌دانستم که همین آمپول‌ها، بسیار قابل تحمل‌تر از فشار‌های اقتصادی وارده بر این مرد نترس، در سال‌های بعد است! به هنگام تزریق همیشه با خودم می‌گفتم کاش همین الان گلویم خوب شود و پرستار بگوید: «دوربین مخفی بود! پاشو برو» و یکهو محسن حاجیلو از پشت پنبه‌ها بیرون بپرد و با همان لحن همیشگی بگوید: «تزریق آمپول، برای من، برای تو، برای همه!» اما زهی خیال باطل! پرستار مذکور به شدت متعهد به نسخه پزشک بود و البته مصمم! در لحظات آخر که با بغض می‌دیدم آب مقطر را خالی کرده داخل پودر و دارد تکانش می‌دهد تا محتویات آن را به هدف بزند، فضا آنقدر غمگین بود که خواجه امیری بزند زیر آواز و بگوید: «منو جون پناه خودت کن برو...»، اما صدای کوبیده شدن در توسط مسئول خدمات، باعث می‌شد پرستار داد بزند: «هر بار این در کوفتی رو.. محکم نبند نرو!» و بعد با همان عصبانیت آمپول را بزند برود پي كارش!

شاید بپرسید اصلا چرا این همه پنی‌سیلین تزریق می‌کردی؟ تقریبا هفته‌ای نبود که بروم مدرسه و در زنگ ورزش و هوای سرد دو تا لگد به توپ نزنم و بلافاصله بعد از لگد دوم، لوزه‌های مبارکم از حلقم نزند بیرون! گلویم باد می‌کرد و شروع می‌کردم به صاف کردن سینه و اِهن اِهن کردن و بعدش هم سرفه و تب و لرز و اوضاع به حدی اورژانسی می‌شد که وقتی از مدرسه می‌رسیدم خانه، والدین گرانقدرم با یک لبوی داغ طرف بودند و پدرم پس از مقادیری فحش و چشم‌غره به من، یواشکی به مادرم می‌گفت: «چاره‌ای نداریم زن... این باز پنی سیلین لازمه... اون دفترچه بیمه کوفتی رو بیار ببرمش درمونگاه!» که من وارد می‌شدم و با سرفه می‌گفتم: «خبه... خبه... پدر و مادر خوب خلوت کردینا!» و پدرم به عنوان پاسخ دو تا کشیده تمیز بهم می‌زد! خلاصه که اینگونه بود که هر هفته ما دو بار زنگ ورزش داشتیم و من هر هفته دو تا پنی‌سیلین نوش‌جان می‌کردم! خلاصه كه آنقدر پنی سیلین زده بودم که همه پرستارهای درمانگاه مرا می‌شناختند و وقتی یک روز دیر سرما می‌خوردم نگران می‌شدند و از همه سراغم را می‌گرفتند. همه‌شان می‌دانستند وقتی می‌گویم همان همیشگی، منظورم «پنی سیلین» است! هر بار هم که پرستار جدیدی می‌آمد و می‌پرسید: «تا حالا پنی سیلین زده‌ای؟»، پوزخندی می‌زدم و می‌گفتم: «عزیز دلم من پدر پنی سیلین خاورمیانه‌ام ها!»؛ اما او توی ذوقم می‌زد و می‌گفت: «دراز بکش پسر جون! انقدر عزیزدلم عزیزدلم نکن! بچه پرروی بی‌تربیت!»
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon