داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ سلطان صاحب فلان. علیرضا کاردار | بی قانون
✅ سلطان صاحب فلان
علیرضا کاردار | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
فیلم درباره چند زندانی است که دور هم جمع شدهاند و هریک از خاطرات خود و دلیل زندانی شدنش میگوید و در آخر با یک پایانبندی غافلگیرانه، تماشاچی را میخکوب میکند. در زمان اکران با اقبال مردم و منتقدان روبهرو شد و هنوز بعد از چند سال یکی از بالاترین رتبهها را در سایت «آی اَم دیبی» دارد. در ادامه یک سکانس معروف آن را که به نظر منتقدان یکی از شاهکارهای سینمای جهان است با هم مرور میکنیم:
روز- داخلی- زندان، بند سلاطین
یکی از زندانیان که هنگام راه رفتن جیرینگ جیرینگ میکند از یکی دیگر که بسیار سیاهچرده است، میپرسد: «جسارتا شما سلطان چی هستی؟» زندانی سیاهچهره لبخندی میزند، دندانهای سفیدش میدرخشد و میگوید: «مخلصت سلطان قیر!» توجه بقیه زندانیان جلب میشود. زندانی اول با تعجب میپرسد: «پس الکی گفتن کشیدنت بالا؟!» سیاهچرده میخندد و میگوید: «نه داداش، این قیر با اون قیر فرق داره! تخصص من کندن قیر خیابونا بود، شبانه، یواشکی!» اولی میخندد و میگوید: «دمت گرم! منم کوچیک رفقا سلطان سکهام... البته نه از اون سکهها، کارم جمع کردن سکههای نیکل تو بازار بود که آبشون کنم و شمش بفرستم اون ور. راستی سلطان قیف هم دوست تو بود؟» سلطان قیر سری تکان میدهد و پاسخ میدهد: «آره... با هم کار میکردیم، ازش بیخبرم...»زندانی دیگری در حالی که یک بغل روزنامه در دست دارد به جمع دو نفر نزدیک میشود و مینشیند. سلطان سکه کنجکاو به روزنامهها نگاه میکند و میپرسد: «داداش مثل این که خیلی اهل مطالعه و اخباری؟ چه خبر؟» و میزند زیر خنده. روزنامه به دست هم میخندد و پاسخ میدهد: «نه داداش، اصلا سواد ندارم. اینا رو جمع میکنم برای ضایعاتیها... راستی مخلص همه دوستان، سلطان کاغذم!» بقیه با مهربانی سری تکان میدهند. در همان لحظه مردی با ماهیتابه وارد میشود و به بقیه بفرما میزند. سلطان کاغذ او را هم معرفی میکند: «ایشون هم سلطان تخممرغن. تو کار لایک و کامنت و ممبر واقعی و فیک و... در اصل اینفلوئنسرن، عکس تخممرغ و صابون و چنگال و گربه و ابر و فنجون و کتاب میذارن و پیج رو میبرن بالا و بعد تبلیغ میگیرن یا پیج رو میفروشن». بقیه با سلطان تخممرغ خوشوبش میکنند.
سلطان قیر میپرسد: «راستی شنیدم سلطان گوشت هم اینجاست. کدوم یکی هستین؟» پسری از بالای طبقه دوم تخت به پایین میپرد و میگوید: «در خدمتم! مجری پروژههای زندهگیری انواع جانوران و تحویلشون به مجتمعهای پروتئینی، رستورانها و فستفودها! البته اگه مورد گوشت یخزده که سقوط کرده و نیمهبرشته هم باشه داشتین، در خدمتم!» بقیه میخندند. سلطان تخممرغ به فردی که گوشهای کز کرده و چرت میزند، اشاره میکند و یواشکی میپرسد: «این داداشمون کیه؟» سلطان قیر میگوید: «سلطان گل...» چشم سلطان گوشت برق میزند که سلطان قیر ادامه میدهد: «نه از اون گلا! تو پارک راه میره و گل میده به بچهها بخورن و فیلم میگیره». بقیه با سر تشویقش میکنند. سلطان کاغذ میپرسد: «شنیدم سلطان وقاحت رو هم گرفتن. نمیدونین کجاست؟» سلطان سکه جواب میدهد:«از بچههای بند VIP شنیدم از وقتی گرفتنش رفته تو دفتر مدیر و میگه اگه به قیمت سکه و مرغ 10 سال پیش باشه، من باید الان مدیر زندان باشم، برای هر برد تیم زندان هم باید 10 سال از محکومیت منو ببخشین!» بقیه میزنند زیر خنده و زیر لب چیزهایی میگویند که واضح شنیده نمیشود.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon