✅ من یک اولویت دومی. شهرزاد سمر – حسن مهدوی | بی قانون

✅ من یک اولویت دومی
شهرزاد سمر – حسن مهدوی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

رفته بودم واسه شب یلدا پسته بخرم که فهمیدم ريیس انجمن پسته اعلام کرده امسال اولویت اول ما صادراته، صبر کنید اگه چیزی تهش موند بسته حمایتی می‎کنیم میدیم بهتون! یادم اومد من تو همه عمرم یه اولویت دومی بودم. مامانم تعریف می‌کنه موقعی که من رو باردار بوده، به عنوان نماینده ایران برای مسابقات پاورلیفتینگ قهرمانی بانوان جهان انتخاب میشه و از اونجایی که من حتی اون موقع هم اولویت اول زندگی کسی نبودم، توی مسابقات جهانی تا پای فینال هم پیش میره منتها سر فینال به دلیل دوپینگ از مسابقات حذفش می‎کنن!
چون بچه‎ سوم بودم همیشه لباسا و اسباب بازیای برادرای بزرگترم نصیبم می‎شد. البته می‎دونم اگه بچه اول هم می‎بودم سهمم از پوشاک چیزی بیشتر از زیرپوش سفید و شلوار گرمکن سه خط بابام نبود. تو مدرسه نه اونقدر قد کوتاه بودم که بذارنم ردیف اول بشینم و شاگرد اول شم، نه اونقدر قدم بلند بود که برم ته کلاس لش کنم و حالش رو ببرم. معلم که می‎اومد سر کلاس، از دم در تا وقتی می‌نشست روی صندلیش، شونزده بار بهش سلام می‌کردم ولی باز موقع حضور و غیاب اسمم رو بلند می‌خوند، سرش رو بالا می آورد و دنبالم می‌گشت. آخرش هم یه جوری می‌گفت «آها تو؟!» که انگار توقع داشت به جای حسن مهدوی، هستی مهدوی فر رو ببینه!

کتابام رو هم که دیگه نگو، هر چی که از داداشام مونده بود رو می‌دادن من بخونم. مهم هم نبود که بین داداشام و من دوران گذار سیستم آموزشی از نظام قدیم به نظام جدید رخ داده بود. همین شد که تو روزایی که هم کلاسیام داشتن دین و زندگی می خوندن، من با معارف اسلامی سرگرم بودم و سال سوم دبیرستان درس ریاضیات گسسته رو با کتاب جبر و مثلثات داداش بزرگه پاس کردم. از حق نگذریم این اولویت دوم بودن تو مدرسه یه جاهایی هم به دردم می خورد مثلا سر کلاس همیشه معلما چند باری از رو اسمم رد می‌شدن تا آخر می‌دیدن شاید منم یه منفی لازم دارم اونوقت سوال‎شون رو می پرسیدن و منفیم رو توی دفترشون ثبت می‎کردن. اما مصیبت عظمای من تو مدرسه زنگای ورزشی بود که بارون نمی‎گرفت، همونجایی که تو یارکشی تیمای فوتبال من آخرین نفری بودم که تیمم مشخص می‌شد! الان هم مثلا اگه تو یه جمعی تو یه مکان مشترک، چند نفر با هم بخوایم اسنپ بگیریم، من آخرین نفریم که درخواستم تایید میشه که البته اگه بشه! یا وقتایی که می‌خوام تاکسی بگیرم، همین‌طوری یه لنگه پا باید دم در ماشین وایسم تا ببینم اون دو نفری که دارن از 500 متری میان با من هم مسیرن یا نه! که آخرش راننده مسیرش رو به مسیر اونا تغییر میده و من منتظر ماشین بعدی می‌مونم.
من یه جوری اولویت دومی ام که حتی واسه کنکور هم تو مرحله تکمیل ظرفیت قبول شدم. تو دانشگاه تنها باری که خواستم از یکی از دخترای هم‌کلاسیم جزوه بگیرم، گفت صبر کن اگه آقای احمدی جزوه‌ام رو نخواستن بهتون میدم کپی بگیرین.
وقتی قانون دو برادری واسه معافیت اومد، افتادم دنبال کارای معافیتم. همه جای بدنم عروسی بود که هیچکی نمی‌تونه این حقو از من بگیره، من تنها پسر خانواده بودم که هنوز خدمت نرفته بود، معافیت تو مشتم بود که بابام زد رو شونه‌ام و گفت: «آدم باس بره خدمت تا مرد شه!» گفتم: «می‌تونم با گریه نکردنم جبران کنم؟! » جواب داد: «نه نمیتونی! معافیت رو هم بذار واسه داداش کوچیکت که تو راهه».
توی شرکت آبدارچی‌مون کلا پنج تا دونه استکان داشت برای 6 نفر. اگه شانسم می‌زد و یکی از همکارام میلش به چای نمی‌کشید، صبح به صبح می‌تونستم به عنوان یه اولویت دومی یه چایِ گرم واسه خودم داشته باشم. وقتی هم شرکتمون بودجه نداشت و تصمیم گرفتن به بعضیا حقوق ندن، اون بعضیا من بودم. بعدش هم که کار به تعدیل نیرو کشید، بازم من بودم که مجبور شدم فرداش سراغ آگهی‌های استخدام برم.
الان هم که دارین این متن رو می‌خونین مطمئنم قرار بوده یه کار دیگه بکنین که گویا جور نشده و از سر ناچاری به «بی قانون» پناه آوردین.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon