✅ بوی کافور عطر یاس … میمون را می‌کند مست. علیرضا کاردار | بی قانون

✅ بوی کافور عطر یاس... میمون را می‌کند مست
علیرضا کاردار | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

داستان فیلم درباره استاد رزمی‌کاری است که به‌عنوان داور مسابقات بین‌المللی به کشورمان می‌آید. در جریان این دیدار اتفاقاتی برای این استاد می‌افتد که عاشق و واله و شیفته کشورمان می‌شود و تصمیم می‌گیرد کار و زندگی و کشور خود را رها کرده و به اینجا مهاجرت کند.

فیلم با ورود استاد به فرودگاه آغاز می‌شود. استاد متوجه می‌شود چمدانش اشتباه شده است. از ماموران سالن می‌خواهد تا کیفش را پیدا کنند ولی هیچ‌کس وقعی به او نمی‌نهد. نه این که نخواهند کمکش کنند، چون زبانش را متوجه نمی‌شوند فکر می‌کنند استاد درخواست عکس یادگاری می‌کند و گوشی‌های‌شان را درمی‌آورند و سلفی می‌گیرند. سرانجام استاد کیف پولش را نشان می‌دهد که یکی از کارمندان متوجه منظورش می‌شود و چمدان را پیدا می‌کند و به عنوان تشکر از استاد چند برگ دلار می‌گیرد. استاد که مات مانده و هرچه اطراف را نگاه می‌کند تا بلکه کسی از فدراسیون را ببیند که به استقبالش آمده است، از سالن خارج می‌شود و با هجوم راننده‌های تاکسی و خطی و مسافربرهای رسمی و شرکتی و آنلاین و آفلاین روبه‌رو می‌شود که هرکدام با مهربانی سعی می‌کند ساک و چمدان او را بگیرد و به زور سوار ماشین خودش بکند. استاد که طاقت این‌همه مهر و محبت را ندارد، کم‌کم چشمانش باز می‌شود. سرانجام استاد به هتل می‌رسد، در حالی که حجم کیف پولش کمتر شده است و از شدت علاقه مردم همه جایش درد گرفته است. دو سه ساعتی هم در پذیرش هتل منتظر می‌ماند چون اتاقی برایش رزرو نشده و با خرج خودش باید اتاق بگیرد. در لابی، استاد رمز وای‌فای را می‌خواهد که متصدی پذیرش برایش تعریف می‌کند بنا به دلایل امنیتی و جلوگیری از بارداری ناخواسته، نمی‌تواند رمز را در اختیار افراد مجرد بگذارد. استاد در حال دیوانه شدن به اتاقش می‌رود و می‌خواهد کمی استراحت کند تا فردا سرحال و قبراق به داوری بپردازد. در این سکانس که یکی از 30 سکانس برتر تاریخ سینما نام گرفته، می‌بینیم استاد روی تخت دراز می‌کشد، کنترل تلویزیون را برمی‌دارد و شبکه‌ها را بالا و پایین می‌کند که ناگهان می‌شنود کسی می‌گوید «استاد رو کشتن؟... به جهنم که کشتن...» و چشمش به صحنه‌ای می‌افتد که موی تنش را سیخ می‌کند. در این صحنه تماشاچی فقط چشم‌های استاد را می‌بیند که بازتر از قبل شده و از شدت تعجب در حال بیرون افتادن از حدقه است. دوربین می‌چرخد روی صفحه تلویزیون، برنامه‌ای به زبان خارجی می‌بینیم که در آن ريیس فدراسیون در حال شکایت از وضع موجود است و می‌گوید می‌خواهد استعفا بدهد، آن هم به خاطر اینکه بودجه فدراسیونش را به جاهایی داده‌اند که استاد از شنیدن نام‌شان چشم‌هایش چهارتا می‌شود. آقای ريیس یکی‌یکی سلطان‌ها را نام می‌برد و استاد ناخودآگاه از شدت تعجب و عصبانیت با شنیدن نام هر سلطان یکی از فنون رزمی را روی بالش و پتویش اجرا می‌کند. به هر بدبختی استاد خوابش می‌برد. تا چشم‌هایش گرم می‌شود، حس می‌کند یکی از حریفانش که سال‌ها قبل با هم مبارزه می‌کرده‌اند، روی سینه‌اش نشسته و دارد فنون میمون مست را رویش اجرا می‌کند. استاد از خواب می‌پرد و می‌فهمد آنچه به سینه‌اش فشار می‌آورده بوی گندی بوده که فضا را گرفته است. استاد با حال خفگی حاضر می‌شود و به سمت سالن مسابقات می‌رود. در بین راه رادیوی تاکسی اعلام می‌کند بوی دیشب فریب بوده تا مگس‌های سفید را فراری بدهند که در عوض پشه‌های سیاه هجوم آورده‌اند. در حالی که راننده مشغول تفسیر اخبار است، ناگهان اتوبوسی از هوا روی سر تاکسی فرود می‌آید. بوی سدر و کافور همه جا را فرامی‌گیرد. تصویر دیزالو می‌شود به یک ماه بعد که استاد کنار خیابان در حال دستفروشی دلار و یوان است. متوجه می‌شویم استاد تصمیم گرفته اقامت اینجا را بگیرد، چون حافظه‌اش را کامل از دست داده است.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon