✅ در باب من و بابا و دامادِ دهن پر کنِ مجلسی. بهار امین ترابی | بی قانون

✅ در باب من و بابا و دامادِ دهن پر کنِ مجلسی
بهار امین ترابی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

روزی که خانواده گریگوریان اثاث‌کشی کردن خونه سر کوچه و برای اولین بار چشم بابا به جمال آرنوش پسر آقای گریگوریان که بر حسب اتفاق خیلی هم موجه و گزینه بالقوه خوبی بود، افتاد، دقیقا همین وقتای سال بود، یعنی دقیقا چند روزی مونده بود به کریسمس. فکر کنم همون موقع هم بود که بابا فهمید برای رسیدن به هدفِ کوتاه مدتش که همانا دست و پا کردنِ یک عدد داماد دهن پر کنِ مجلسی بود، سرمایه گذاری‌های بلند مدت خیلی هم عاقلانه نیست و اگه بخواد منتظر دکتر شدن من بمونه مرغ از قفس می‌پره، این شد که ظهر سر میزِ ناهار بی مقدمه به من که یه دستم به جزوه مدادچی بود یه دستم هم به قاشقِ سر پرِ فسنجون گفت:
بابا جان حالا خیلی هم خودتو اذیت نکن، همه چی که درس و مشق نیست.

چشمام داشت از حدقه می‌زد بیرون، فسنجون به ضرب ثانیه پرید تو گلوم و چشام پر از اشک شد، بابا که به خیال خودش فکر می‌کرد الانه که آرزوهای دست نیافتنیش به باد فنا بره با یه ضربه کاری، فسنجون رو به مسیر درستش برگردوند، اما اشک من ربطی به فسنجون نداشت این اشک شوقِ خلاصی از کنکور پزشکی بود. جزوه مدادچی خیلی نرم و نامحسوس سر خورد زیر میز. بعدش هم بابا با یه بی‌تفاوتیِ مرموز پرسید: این کریسمس که می‌گن حالا کِی هست؟
چشمتون روز بد نبینه دو هفته‌ای بیشتر نمونده بود تا کریسمس که یه دونه درخت کاج مجلسی با کلهم تزییناتِ زمستونی گوشه پذیرایی جا خوش کرد و مامان جانم هم مرتب آبیاریش می‌کرد. نشون به اون نشون که بابا همین درخت رو از لجش سر سفره هفت‌سین به جای سبزه هفت سین قالب کرد. آخه گریگوریانِ بزرگ سر ماه نشده براي ماموریتی با کل خانواده و البته آرنوش عزیز مهاجرت کردن فرنگ و دست بابا رو بد جور گذاشتن تو حنا.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon