داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ موی دیوید بکهام نخواستیم با چهار بزن!. بهراد معینی | بی قانون
✅ موی دیوید بکهام نخواستیم با چهار بزن!
بهراد معینی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
وارد آرایشگاه که شدم دیدم صدای گریه بچهای آن هم با فالشترین حالت ممکن، ميآيد. چند آرایشگر بود اما با وجود شلوغی، یکی از آنها بیکار مانده بود. با حس زرنگی سریع روی صندلیاش نشستم. به من گفت: کوتاه کنم؟ گفتم کار دیگری هم میتوانی بکنی؟ گفت: یعنی نمیخواهی عکس دیوید بکهام نشانم بدهی؟ گفتم موهای من نصفش ریخته. من فقط اونجاهایی مو دارم که دیوید بکام سفید میکنه.
شروع کرد به کوتاه کردن موها. قیچیاش کند شده بود و حس میکردم تا چند دقیقه دیگر دو نفر دیگر هم برای باز و بسته کردن قیچی وارد کار میشوند.
در این بین حس کرد لازم است که موهایم را خیس کند و آبپاشاش را برداشت. در زمان اختراع آبپاش، قرار بود آب به صورت قطرهای به محدودهای پاشیده شود وگرنه اگر قرار بود کل آب به یک قسمت از سر بخورد که با سطل هم میشد این کار را انجام داد. خلاصه قسمتهایی از سرم خیس شده بود و بقیه خشک. آقای آرایشگر هم فقط قسمتهای خیس را میزد و داشت به این جمله توجه میکرد که شلخته درو کن تا چیزی گیر خوشهچینها بیاید، که البته در مورد من خوشهچینها همان شورههای سر بودند. البته مشکل فقط شلخته درو کردنش نبود، مشکل این بود که حتی براي يك لحظه هم به موهایم نگاه نمیکرد و فوتبال را به طور جدی از تلویزیون میدید.
هر لحظهای که موقعیت خطرناکی پیش میآمد نگران بودم یک طرف از سرم خالی شود. همانطور که میدانید فوتبال است و چای خوردنش. وقتی پشت سرم را اصلاح میکرد اصلا برایم مهم نبود که حواسش نیست و به موهایم نگاه نمیکند فقط میخواستم چایش را روی سرم نریزد. یک دفعه دیدم نگاهش به پشت سرم افتاد و چشمهایش گرد شد از آن به بعد شروع کرد با من صحبت کردن. راجع به همه چیز حرف ميزد. آخر هر حرفش هم به این میرسید که زیبایی درون مهم است و من به عنوان جوان نباید خودم را درگیر ظواهر بکنم. وقتی که دیدم در آخر کار آینه نمیگذارد تا پشت سرم را ببیند فهمیدم که تا سه ماه نباید خودم را درگیر ظواهر بکنم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon