داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ وقتی ملانصرالدین دنبال جانشین میگردد. علیرضا کاردار | بی قانون
✅ وقتی ملانصرالدین دنبال جانشین میگردد
علیرضا کاردار | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
در زمانهای قدیم ملانصرالدین در حال پیادهروی صبحگاهیاش بود (در آن زمان بیشتر مردمی که در حکایتها نقش اصلی را بازی میکنند شبانهروز در حال پیادهروی و دخالت در کار مردم بودند. مولف) که چشمش به چراغ جادویی افتاد که در گوشهای فتاده بود. وی با خود اندیشید: «یعنی چی میتونه باشه؟» و در دلش به این شوخی خود خندید. چراغ را برداشت و طبق دستورالعملی که زیرش نوشته بود شروع کرد به مالیدن چراغ به صورت دو دور ساعتگرد و سه دور پادساعتگرد و بالعکس. ملانصرالدین که طبق حکایتها انتظار داشت پس از مدتی مالیدن چراغ، یک غول نیلیرنگ از توی آن دربیاید، در کمال تعجب دید خبری نشد. پس به مالیدنش این بار با حوله داغ ادامه داد که پس از نیم ساعت چراغ فسی کرد و دودی به صورت اگزوز ژیان پتپتکنان از آن بیرون آمد و به دنبالش موجودی زرد هم تپی افتاد زمین.
موجود که بیشتر شبیه مارمولک معتاد بود تا غول، پس از سرفه خودش را تکان داد و با حالت طلبکاری به ملانصرالدین نگاه کرد و افزود: «ها؟ چیه؟» ملا که توقع دیدن این صحنه و این برخورد را نداشت خواست گیوهاش را دربیاورد و مارمولک پررو را بیفتک کند که وی ترسید و افزود: «نزن ارباب، غلط کردم...» ملا عصبانی افزود: «غول این تو کو؟» مارمولک سینهاش را صاف کرد و افزود: «با افتخار تقدیم میکنم... در خدمتم ارباب!» وقتی تعجب ملا را دید در ادامه افزود: «من غولی هستم که آپشن ویژهای دارم، اونم گزینه سفر در زمان. به همین خاطر در یکی از سفرهایم به یک دوره از تاریخ یک کشوری، اونقدر اونجا اوضاع خیط بود که این شکلی شدم و هنوز نتونستم جون بگیرم و اسمم رو گذاشتن غولغولک.»
ملا در حالی که ریش خود را میخارانید (اوه چه جملهای شد! مولف) افزود: «خب پس یالا منو ببر سفر در زمان!» غولغولک که انتظار این جملهبندی را از وی نداشت کمی سرش را خارانید و افزود: «خب کجا در خدمتتون باشم؟» ملا مکثی کرد و افزود: «بیا بریم اونجا که من بتونم یکی به بانمکی خودم پیدا کنم و این افتخار رو بهش بدم که بعد از من ملانصرالدین باشه...» غولغولک لختی اندیشید و سپس گفت: «سخته ولی فهمیدم کجا ببرمت. یکی رو میشناسم که اصل جنسه. یعنی دهن باز میکنه از خنده ریسه نمیری، چون یه طنز تلخی داره ولی عمرا که رو دستش کسی بیاد. بپر بالا!»
ملا که خوشحال شده بود در حالی که داشت دامنش را جمع میکرد تا بتواند وارد چراغ بشود افزود: «حالا اسم این نابغه که قراره جای منو بگیره چیه؟» مارمولک در حالی که داشت باقیمانده ملا را درون چراغ جا میکرد افزود: «ابوالفضل زرویی نصرآباد...»
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon