داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ دوستِ معمولى. محمدعلى بهشتى | بی قانون.. ٣٧ سالشه، کارمندِ بانکه
✅ دوستِ معمولى
محمدعلى بهشتى | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
رامتين ٣٧ سالشه، كارمندِ بانكه. الان حدود يك ساله كه به اصرار مادرش با سمانه، دخترِ دختر خاله مادرش نامزد هستن. سمانه ٢٥سالشه و به قول معروف دختر امروزى و به روزيه. دليل انتخاب سمانه توسط مادرش اين بوده كه يه موقع رامتين به سرش نزنه و دختر عمه ٣٥ سالش رو بگيره. دلايل قبول كردن سمانه هم براى نگارنده مشخص نيست اما اينكه باباى رامتين از ملاكهاى بزرگ تهران هست هم تو اين پذيرش بىتاثير نبوده، رامتين مشكلى با سمانه نداره فقط اينكه سمانه يه روز از خاطراتش با شاهين مىگفت، يه روز وسط بحث ياد بانمك بازىهاى پدرام ميفتاد، وسط فيلم ديدن از فيلم باز بودن كاميار مىگفت، موقع درس خوندن از باهوش بودن همايون، وسط كنسرت از صداى خوبِ سامان مى گفت، موقع ديدن فيلم جنگى از خاطرات خدمت فرشاد مىگفت، بحث سياست كه مى شد از تحليلهاى حامد مىگفت، بازى فوتبال كه پخش مى شد از ربات پاره شده سياوش و ... يه ذره براش قابل هضم نبود. يا اينكه هر وقت سمانه و رامتين تنها مىشدن و با هم حرف مىزدن و براى شناخت بيشتر از خصوصيات اخلاقى و زندگى واسه هم تعريف مىكردن و به قولى رازهاشون رو واسه هم فاش مىكردن، معمولا يكى از دوستهاى سمانه بوده كه اون راز رو قبل از رامتين بدونه. سمانه خيلى از رازهارو هم به رامتين نمىگفت و دليلش هم اين بود كه «تو به اندازه كاميار درك ندارى و اون من رو بهتر مى فهمه». رامتين هم ديگه اون شور و هيجان چند سال پيشش رو نداشت كه بخواد پيگيرى كنه. رامتين فكر مىكرد تو جوونى همه شور و هيجانش رو هدر داده و الان چيزى براى عرضه و ارائه نداره اما وقتى با خودش دو دو تا چهارتا كرد ديد واقعا به سمانه علاقه داره و دوست داره يكى باشه كه رازهاى زندگيش رو با اون در ميون بذاره و باهاش يه رابطه خاص داشته باشه، اون مىخواست براى سمانه يه چيزى فراتر از نامزد باشه. مى خواست يكى باشه كه سمانه راحت حرفاش رو بهش بزنه، واسه همين يه روز دل رو به دريا زد و حرف دلش رو به سمانه گفت: «سمانه من تصميمم رو گرفتم بيا با هم دوست معمولى باشيم».
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon