داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ کتاب ولگردی. علیرضا کاردار | بی قانون
✅ کتاب ولگردی
علیرضا کاردار | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
«نیریش و میل» چیز خارقالعادهای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ میشود، ولی «نیریش و میل» زن و شوهری هستند که اولش تلخند و آخرش شیرین. «میل» داشت با دقت قفل فرمان و قفل پدال و دزدگیر و قطعکن ماشین را میزد. «نیریش» با اعصاب خرد نگاه میکرد که حوصلهاش سررفت و گفت: «بس کن دیگه! کسی این لگن رو نمیدزده!» میل که داشت دوباره یکییکی درها را چک میکرد گفت: «همین لگن الان 100 میلیون قیمتشه. اصلا یه زمانی فکر میکردی شوهری نصیبت بشه که ماشین 100 میلیونی زیر پاش باشه؟» نیریش پوزخندی زد و زیر لب گفت: «خدا نصیب گرگ بیابون نکنه...» صدایش را بلند کرد و ادامه داد: «تموم دیگه؟ بجنب همه کتابهای خوب رو خریدن، چیزیش نصیب ما نمیشه...» میل همانطور که از ماشین دور میشدند و به سمتش نگاه میکرد گفت: «نترس، کسی تو این دوره زمونه کتاب نمیخونه، برو یک دل سیر کتابگردی کن، همش رو برات نگه داشتن...»
وارد کتابفروشی که شدند از تعجب خشکشان زد. انگار تظاهرات بود. با خنده هیستیریک به هم نگاه کردند و نیریش ادای میل را درآورد: «کسی کتاب نمیخونه؟ اینا پس برای گرفتن سبد کالا اومدن اینجا رو سر و کول هم؟» میل با تمسخر گفت: «سبد کالا؟ مگه کسی با سبد کالاش سلفی میگیره؟ اینا اومدن عروسی با این سر و وضع... اگه میدونستم همچین خبریه اقلا تیپ میزدم...» نیریش با آرنج به پهلویش کوبید، دستش را کشید و سعی کرد از بین جمعیت راهی باز کند.
میل گفت: «الان دقیقا دنبال چی میگردی نیم ساعته؟ چرا چیزی برنمیداری؟» نیریش در حالی که قفسهها را رد میکرد گفت: «اینا چیه؟ چیز به درد بخوری پیدا نمیشه! یا کتاب تست کلاغ زرد و خرس قهوهای و پرتقال کپکیه، یا چگونه تو سه روز پولدار بشیم و بار خودمون رو ببندیم و بریم جایی که دست آفتاب و مهتاب نرسه، یا طب خانگی خواص قارچ برای ترک قلیونه!» میل که حواسش به سالن بود به جایی اشاره کرد و گفت: «اینا چقدر خوبن!» نیریش با عصبانیت گفت: «شما برو تو ماشین، من خودم میام!» میل حواسش جمع شد و گفت: «بابا اینا رو میگم، این قفسه کتاباش عالیه.» نیریش نگاهی کرد و گفت: «املت با عشق، من بدون تو با او، انسان هوشمند، کلی از جزئی و... بیخیال! هی بهت میگم اینقدر تو اینستاگرام نچرخ، برای همینه! بیا بریم، چیزی پیدا نکردم. اینم از طرح کتابگردیشون.» میل کتابی برداشت و به سمت صندوق رفتند. نیریش پرسید: «چی برداشتی؟» میل کتاب را به فروشنده داد و گفت: «نمیدونم، اون دختره به دوستش میگفت خیلی خوبه!» نیریش کتاب را نگاه کرد، پوزخندی زد و دوباره گذاشت روی میز. فروشنده قیمت را که گفت برق از سر میل پرید. پرسید: «با تخفیفش؟» فروشنده گفت: «این یکی شامل تخفیف نمیشه.» نیریش هنوز داشت با تمسخر به میل نگاه میکرد. میل با بیمیلی کارت کشید و در حالی که سعی میکرد بلند بگوید پلاستیک نمیخواهد تا بقیه متوجه بشوند، کتاب را برداشت. نیریش دم در پرسید: «خیلی اینو دوست داری، نه؟» میل در حالی که برای اولین بار به اسم کتاب نگاه میکرد گفت: «آره، تعریفش رو خیلی شنیدم... چگونه... 9 ماه... بارداری راحتی داشته باشم...»!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon