داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ چگونه دوستانتان را بشناسید. گیتا حسینی | بی قانون
✅ چگونه دوستانتان را بشناسید
گیتا حسینی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
مژگان روبه روی من نشسته بود و هقهقکنان به شوهرش فحش میداد. پرسیدم: «آخه چی شده؟» جوری نگام کرد که خودم از سوالم خجالت کشیدم. گفت: «چه فرقی میکنه مهم اینه که من رو به این حال انداخته. دیگه این زندگی رو ادامه نمیدم، طلاق و تمام». گفتم: «حالا شاید اونم تو شرایط بدی بوده عصبی شده یه حرفی زده. خودتو انقدر ناراحت نکن». تا این حرف رو زدم چنان براق شد بهم که همش منتظر بودم لیوان آبی رو که براش آورده بودم، بکوبه تو صورتم. گفت: «به تو هم میگن رفیق؟ عوض حمایت از من طرف اون رو میگیری؟ آدم اینجور وقتا دوستاشو میشناسه». بعد هم کیفشو زد زیر بغلش و رفت. چندوقت که گذشت شنیدم آشتی کردن. تازه خیالم راحت شده بود که دوباره با همون حال خراب پیداش شد و شروع کرد به گریه و فحش و فین فین. این دفعه حواسم بود که اشتباه گذشته رو تکرار نکنم، همچین که گفت: «طلاق و تمام»، گفتم: «حق داری عزیزم. تو به این خوبی مرتیکه لیاقتتو نداره، همون بهتر که بذاری بری تا بفهمه چه جواهریو از دست داده». خیال میکردم الان دیگه به احترامم بلند میشه دست میزنه که یهو پرید طرفم، یقهام رو گرفت و گفت:«عوض اینکه وسط رو بگیری منو آروم کنی داری بد شوهرمو میگی؟ از اولم معلوم بود به زندگی من حسودیت میشه، آدم اینجور وقتا دوستاشو میشناسه». بعد هم کیفش رو زد زیر بغلش و رفت. دوباره شنیدم آشتی کردن، مونده بودم خیالم راحت بشه یا نه که باز گریون و تو سرزنون برگشت. اینبار دیگه فهمیده بودم چیکار کنم. یه لیوان آب براش آوردم و خیلی مهربون نشستم نگاش کردم. هرچی میگفت، مهربونی نگاه من بیشتر میشد. مطمئن بودم که بالاخره نگام آرومش میکنه، البته به خسته شدن فکش هم امید بسته بودم که یهو زل زد به منو گفت: «مگه ماست تو دهنت مایه زدن حیفت میاد بازش کنی؟ والا اگه با آباژور خونهام درددل میکردم به نشونه همدردی تا حالا دوبار خاموش و روشن شده بود، اونوقت تو مثل گلابی جلوي من نشستی و عارت میاد باهام حرف بزنی؟ آدم اینجور وقتا دوستاش رو میشناسه». بعد هم لیوان آب رو پاشید توي صورتم و کیفش رو زد زیر بغلش و رفت.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon