✅ عاشقانه رعنا و الکساندر. هوشنگ خنجرى | بی قانون

✅ عاشقانه رعنا و الكساندر
هوشنگ خنجرى | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

درحالى كه زير لب غرغر مى كرد و فحش مى‌داد از كلبه خارج شد و تبرش را به تنه درخت كوبيد؛ بند چكمه‌هاى چرمى گل‌آلودش را محكم كرد و سيبى را كه ضربه تبرش از درخت به زمين انداخته بود به داخل كلبه پرتاب كرد.
-مرتيكه چاق قرمز بى‌احساس! مى خواستى همون روزى كه منو مى‌دزديدى فكر اينجاش هم بكنى.
-من تو رو ندزديدم رعنا؛ ما با هم فرار كرديم. كاش دزديده بودمت و همين الان مى‌رفتم خودمو به پاسگاه معرفى مى‌كردم كه پَسِت بدن به صاحابت و من هم بندازن تو زندون كه نتونى بياى سراغم.
-آره راست ميگى؛ تو اگه از اين عرضه‌ها داشتى كه بعد از اين‌همه سال وضعمون اين نبود كه هنوز توى يه كلبه ٣٠مترى بكپيم و سر نوبت شكار هم بخواى جرزنى كنى. چى شد قصر مرمرى كنار درياچه پر از قوهاى سياه؟

الكساندروف سيب را كامل گذاشت داخل دهانش و با دو سه بار جويدن قورتش داد. درحالى كه با چوب سيب لاى دندان‌هاى زردش را پاك مي‌كرد، گفت:
-به من چه كه نسل قوهاى سياه منقرض
شده و اينجا معدن مرمر نداره؟ درضمن جرزنى نكردم، شرط بستيم و تو باختى مثل هميشه.
-جورى نگو كه انگار من آلزايمر دارم. نسل قوها رو تو واسه شكم وامونده‌ات منقرض كردى و آب درياچه رو هم فروختى كه با پول آب معدنى‌ها سنگ مرمر بخرى واسه قصر احمقانه‌ات.
-من هم يادم نرفته كه تو خودت هم عاشق گوشت قوها و قصر مرمريمون بودى عزيزم. حالا هم تا هوا تاريك نشده برو كه شام داشته باشيم بخوريم.
-يكى از اون كاردهاى روى ميز رو بخور لندهور بى همه چيز.
- شايد لندهور باشم ولى بى همه چيز نيستم عزيزم؛ من تو رو دارم.
رعنا به زور لبخندش را قورت داد، تبرش را از تنه درخت كند، با لگد محكمى درِ كلبه را بست و به سمت حاشيه جنگل به راه افتاد.
هر دوشان مى‌دانستند كه رعنا شكارچى بهترى است اما به خاطر خوابى كه اخيرا ديده در شكار كردن دودل است و ممكن است با تمركز كار نكند.

سه ساعت بعد رعنا در كلبه نيمه تاريك را باز كرد و وارد شد. الكساندروف كه روى تختخواب لم داده بود و با چشمان نيمه باز خر و پف مى‌كرد با صداى غژغژ چوب‌هاى كف كلبه از خواب پريد.
- پس كو؟! انداختيش تو تنور باز؟ نگفتم من نيمه خام دوست دارم؟
- نه الكس. شكار گيرم نيومد.
-چى؟! توقع دارى باور كنم؟ امروز جمعه‌ست و جنگل شلوغه. حتى صداشون داره مياد. چجورى گيرت نيومد؟ ما ٦ روزه گشنه‌ايم. باز اون خواب مسخره اومد جلوى چشماى خوشگلت و پشيمونت كرد؟
- چرند نگو ربطى به اون خواب نداره.
-ما اين‌همه بدبختى كشيديم و فرار كرديم اينجا كه راحت بتونيم غذامون رو بخوريم؛ حالا به خاطر يه خواب بى سر و ته بايد هرروز سيب گاز بزنيم؟
رعنا دستى به شكم پرچربى الكساندروف كشيد و گفت:
-عزيزم اون خواب چرند نبود.
- به فرض كه چرند نبوده و اون سرِ رو ديوار سر عمه خانمت باشه. با اون گوشت تلخ و سفت مزخرفش. چيكار بايد بكنيم؟ توقع دارى وجترين بشيم؟ يا قبل از خوردن مردم ازشون كارت شناسايى عكس‌دار بخوايم و اگه نداشته باشن، بگيم برامون استشهاد محلى جمع كنن كه عمه تو نيستن و بعد لطف كنيم بخوريمشون؟

رعنا قاه قاه خنديد و گفت:
- الكس من عاشق همين بامزگى‌هات شدم از اول. مطمئنى كه بداخلاقيت فقط براى گشنگيته؟
رعنا با لبخند به سمت الكساندروف رفت، در خودبه‌خود بسته شد و كلبه در تاريكى فرورفت و فقط صداهايى به گوش مى رسيد.
دوساعت بعد رعنا درحالى كه داشت با لبخند زيباى هميشگى‌اش گوشت‌هاى لاى دندان‌هايش را با چاقو پاك مى‌كرد و عاروق مى‌زد، رو به دوربين كرد و گفت:
-گرسنگى نكشيدين كه عاشقى يادتون بره.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon